یک زندگی انگری بردی
بیماری طولانی و آلودگی هوا باعث شد که پروژه مهد تا اطلاع ثانوی تعطیل بشه و بیرون رفتن هم محدود شد به خونه پدر جون...دیگه نمیدونستم چه جوری سرگرمت کنم که روز دوم آذر برات فیلم عروسی خودمون رو گذاشتم و تو با هیجان کامل، مشغول تماشا شدی و هر چند ثانیه یه بار میپرسیدی پس من کجام...کلی برات توضیح دادم و آخر تو به این نتیجه رسیدی که تو خونه با فرشته ها تنها بودی! یک هفته ای کار ما شده بود دیدن این فیلم(روزی ده بار یا بیشتر). اونقدر تکرار شد که همه آهنگهاش رو حفظ شدی و یکیش شده لالایی شبهات... میون سوغاتیهای مامان بزرگ هم یه عروسک پو بود که تو به صورت انفجاری بهش علاقه مند شدی و بعد از فیلم عروسی ما، پشت سر هم سی دی پو دیدی و با عروسکهای داستانش...
نویسنده :
مامانی
12:37