آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

اولین مروارید آریام کوچولو

پسر نازنینم، روز بیست و پنجم بهمن ماه (سه روز مونده به پایان ده ماهگی) اولین مروارید قشنگت نمایان شد. از صبح مامان احساس میکرد که لثه پسر کوچولوش با روزهای دیگه فرق داره اما اصلا به مامان اجازه نمیدای دست به لثه هات بزنه. عصر همراه بابا داشتیم با قاشق بهت چایی میدادیم که متوجه صدای دلنشینی شدیم. دو سه بار امتحان کردیم تا مطمئن بشیم. بالاخره تونستیم اولین مروارید سفیدت رو ببینیم که اندازه اون فقط یک میلیمتر بود (پایین-سمت راست). پسر کوچولو و شیطون، مامان و بابا با اشتیاق منتظر مرواریدهای بعدی هستند.
7 ارديبهشت 1392

اولین سفر هوایی آریام کوچولو

از اونجائیکه مامان و بابا هر دو دانشجوی یکی از دانشگاههای مالزی هستند بعد از یک سال مرخصی، روز چهارم دیماه عازم مالزی شدیم. این اولین سفر هوایی پسر کوچولوی ما بود. خوشبختانه ساعت سفر با ساعت خوابت یکی شده بود و بعد از یه ساعت بازی کردن خوابیدی. هوای گرم و مرطوب مالزی برای فسقلی ما خیلی دلپذیر بود چون از لباسهای کلفت و کاپشن و کلاه خلاصش کرد. متاسفانه این سفر من و بابایی خیلی سرمون شلوغ بود و نتونستیم زیاد ببریمت گردش، اما با وجود استخر و آب بازی حسابی بهت خوش گذشت. در ضمن شنا کردن رو یاد گرفتی و فکر کنم واسه قهرمانی آمادگی کامل داری قند عسلم.      شب سال نو میلادی هم با داشتن چراغهای رنگی و د...
7 ارديبهشت 1392

کاغذ بازی

پاره کردن کاغذ و مجله شده سرگرمی جدیدت که خیلی دوست داری و حتی این کار رو به اسباب بازیهات ترجیح میدت. وقتی هم مشغول عملیات میشی هر چی جلو دستت باشه پاره میکنی و اصلا برات فرقی نداره که کاغذ پاره شده چی هست. اگر هم کاغذ یه کم ضخیم باشه و سخت پاره بشه، عصبانی میشی و با اخم کاغذ رو پرت میکنی. واسه همین عاشق روزنامه شدی که هم رنگیه و هم راحت پاره میشه. با چند حرکت سریع روزنامه چند تکه شده و کوچکترین تکه هم مستقیم به سمت دهن میره و اگر نجنبیم کاملا جویده میشه.   آریام شیطون مشغول عملیات   آریام سخت عصبانی شده     آریام و روزنامه دوست داشتنیش  ...
7 ارديبهشت 1392

برف پاییزی

امسال برف خیلی زودتر از زمانی که انتطار داشتیم، بارید. صبح وقتی پرده اتاق رو کنار زدیم، دیدیم برف همه جا رو سفید کرده و خرمالوهای قرمز درخت حیاط زیر برف قایم شدند. مامان بغلت کرد تا از پشت شیشه بارش برف رو تماشا کنی. پسر فسقلی ما هم هاج و واج مونده بود که این چیزهای سفید چی هستند که تند تند همه جا پخش میشن و با حرف زدن خاص خودت داشتی از مامان سوال میکردی؟! ایشالله چند سال دیگه که بزرگتر بشی، هر وقت برف بیاد دوست داری بری برف بازی و آدم برفی درست کنی. خیلی دلم میخواست با اولین برف پاییزی ازت عکس بگیرم اما هوا خیلی سرد بود و ترسیدم سرما بخوری قند عسلم. واسه همین بابا فقط چند تا عکس از هوای برفی گرفت (هفدهم آبان 90). ...
7 ارديبهشت 1392

دس دسی

پ سر فسقلی، از همون ماههای اول، با موسیقی و آهنگ رابطه خوبی داشتی و به خاطر همین قبل از هر کاری دس دسی کردن رو یاد گرفتی. با شنیدن هر آهنگی سعی میکردی تا مثل ما این کار رو انجام بدی تا بالاخره موفق شدی و از خنده و خوشحالی ما خودت هم ذوق کردی و شروع کردی به دست زدن. وقتی هم میخوای دس دسی کنی خیلی دقت میکنی تا کف دستهای کوچولوت کاملا بهم برسن. حالا تا میگیم به چیزی دست نزن، باز هم شروع میکنی به دس دسی کردن (بیستم آبان 90) .    الهی مامان فدای اون دستهای کوچولوت بشه ...
7 ارديبهشت 1392

زیارت قبول آریام کوچولو

هفته اول آبانماه همراه با مامان جون راهی مشهد شدیم. این بار با قطار رفتیم و گرچه یک کم سخت بود اما خیلی به همه خوش گذشت. وقتی بابا بردت رو تخت بالا، ذوق کردی و غش غش خندیدی. همه چیز برات جالب بود و دستهای کوچولوت سمت هر چیزی که تو کوپه قطار بود، میرفت. هوای مشهد خیلی سردتر از تهران بود و ما مجبور شدیم حسابی لباس گرم تنت کنیم. ولی اصلا از کاپشن و کلاه و شال خوشش نیومد و هر وقت این لباسها رو میدیدی، گریه میکردی. اما از اونجائیکه خدا فرشته کوچولوهاش رو خیلی دوست داره، روزی که برای زیارت رفتیم هوا گرم و آفتابی شد تا شما راحت باشی. مامان از خدای بزرگ خواست تا به خاطر تمام کوچولوهای ناز و عزیز، دعای همه اونهایی که التماس دعا داشتند رو اجابت ...
7 ارديبهشت 1392

تلاشهای پسر شیطونم برای غلتیدن

عزیز دلم چهارشنبه دوازدهم مرداد ساعت ١٠ شب رسیدیم رامسر. هوا خیلی گرم بود و تو هم کلافه شده بودی. حمامت کردیم تا کمی خنک بشی. به محض اینکه گذاشتمت روی تشک شروع کردی به غلت زدن. نمیدونم چرا گوشت رو میگرفتی!؟ شاید میخواستی از یه دستگیره یا تکیه گاه کمک بگیری. نیم ساعتی مشغول بودی و  بعد از چند بار تلاش بی وقفه بالاخره تونستی غلت بزنی فسقلی من، اما نمیتونستی دستت رو آزاد کنی تا دیشب که موفق شدی و تونستی سرت رو هم بالا نگه داری. آفرین پسر گلم...(هجدهم مرداد ٩٠)   تلاشهای آریام  شیطون به روایت تصویر           ...
7 ارديبهشت 1392

سفر دیزین

تعطیلات آخر هفته سه تایی رفتیم دیزین، هتل گاجره تا از هوای خنک وسالم کوهستان لذت ببریم (از گرمانمیشه تو تهران نفس کشید). بعد از کمی استراحت، وقتی برای قدم زدن رفتیم تو محوطه هتل، دیدیم چند تا نی نی کوچولوی دیگه هم اونجان که با فاصله یکی دو هفته با پسر فندق ما همسن هستن.  منظره جالب تو رستوران بود که چند تا نی نی همه تو carrier روی میزها مشغول بازی و شیطنت بودن. یه مامان هم بود که هنوز کوچولوش بدنیا نیومده بود و دائم حواسش به نی نی ها بود.(بیستم مرداد90).   آریام گل پسر بین گلها   بین نی نی ها رونیکا جون و خانواده مهربونش از همه صمیمی تر بودن. فکر میکنم با حضور شما قند عسل...
7 ارديبهشت 1392

آریام در کلاردشت

تو یکی از شلوغ ترین تعطیلات سال راهی کلاردشت شدیم و بعد از هشت ساعت پشت ترافیک موندن، بالاخره ساعت یازده شب رسیدیم. آقا پسر فندق، با اینکه تو راه خیلی خسته و کلافه شده بودی، اما به محض رسیدن خوش اخلاق شدی و تا آخر سفر مثل بقیه از آب و هوای خنک اونجا لذت بردی. اونقدر شاد و سرحال بودی که برای اولین بار شروع کردی به گرفتن پاهای کوچولوت و همزمان آواز خوندن. الهی مامان قربونت بشه که اینقدر بامزه آواز میخونی (دهم مرداد 90). ...
7 ارديبهشت 1392