آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

چشمهای نازت...

1392/10/26 12:36
نویسنده : مامانی
1,335 بازدید
اشتراک گذاری

این پست برای آبانماه هست و با تاخیر بسیار زیاد آپ میشود....

کار این روزهای ما شده رفتن به مهد کودک و سر ساعت دوازده برگشتن...دیگه مثل قبل گریه نمیکنی و تا حد زیادی عادت کردی، حتی ناهار هم میخوری و میای. تو مهد، سه تا شعر یاد گرفتی و خیلی زودتر از من حفظ کردی، البته خودم هم چند تایی یادت دادم مثل ABCD، اونها رو هم خوب بلدی. روز هفتم آبانماه برای دومین بار با دوستهای کلاس خانه اردیبهشت رفتیم تئاتر. قبلش خیلی هیجان داشتی چون اسم تئاتر الاغ نادان بود و تو هم که عاشق الاغ هستی...اما وقتی دیدی شیر و روباه هم هستند، گفتی بریم خونه...من خوابم میاد و فقط صحنه هایی که الاغ داشت، مورد پسندت واقع شد. من هر چی میخواستم تو از گرگ و شیر و ...نترسی، نشد. تو همه داستانهای ما، این حیوونها بد هستند و در حال خوردن حیوونهای دیگه؟!

از خمیر بازی خیلی خوشت میاد، اما چون دستت رو دائم به چشمت می مالیدی، جمع شدند و رفتند تو کمد. یه روز پدر جون اومد با یه سطل بزرگ خمیر آریا که سی دی هم داشت و از اون روز به مدت دو هفته، فقط این سی دی رو نگاه میکردی و تمام مکالمه هاش رو حفظ کردی....گاهی ازت میپرسیم این کار یعنی چی؟؟میگی"هیچی، یعنی بدبختی، یعنی بیچارگی"....

روز دوازده آبان هم اولین بستنی زمستونی زندگیت رو خوردی و اونقدر خوشت اومد که روزی دو سه تا میخوردی. خودت میگفتی "شیر بابا" (اسم کارخونه تولید کننده=شیبابا) و وقتی میخوردی میگفتی دارم از این چیز باحالا میخورم. چوب شور هم خیلی دوست داری البته از نوع کنجدیش...

اگه تلفن زنگ بزنه، فقط خودت باید جواب بدی...برای شما فرقی نداره کی پشت خط هست ولی برای ما خیلی مهمه...حتی موبایل مامان رو هم جواب میدی! وقتی میگی بیا بازی کنیم و من یه کم دیر کنم، میگی از دستت کلافه شدم، بیا دیگه (حرفهای خودم رو به خودم میگی).داستان مریض شدنت هم تو همین ماه اتفاق افتاد و امیدوارم دیگه تن ناز هیچ کودکی روی بیماری رو نبینه.

هفته آخر آبان هم رفتیم رامسر و تو تمام مسیر رفت و برگشت ما آهنگ "همیشه با همیم" از گروه 25 رو گوش دادیم و فقط مامان اجازه همخونی داشت. البته از قبل هم کلید کرده بودی رو این آهنگ و تا سوار ماشین میشدی میگفتی چشمهای نازش رو میخوام. کوچولوی قشنگم که حالا سی و یک ماهه شدی، من عاشق چشمهای نازت هستم وقتی معصومانه نگاهم میکنی و میگی دوستت دارم. تو همه دنیای منی و آسمون زندگی من با ستاره های چمشهای تو زیباترین رنگ دنیا رو داره...

 هر بار بریم رامسر، تو با این آقا شیره عکس میندازی

کنار دریاچه تهران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

بابا مجید
20 آذر 92 14:52
قربون پسر کوچولوی خودم برم
مامان تارا و باربد
21 آذر 92 3:55
ای جونم پسر نازنین ایشالا که بلا دور باشه ازت و همیشه در پناه خدا باشید و شادکام و سلامت براتون بهتربن هت رو آرزو دارم ممنون از محبت و اعتمادت عزیزم
مامان آرشیدا کوچولو
21 آذر 92 10:18
عزیز خوشگل من با چشم های نازش شبکه baby TV و BBC babies برنامه های کاتونش فوق العاده اند و هم روی آموزش زبان انگلیسی کار میکنه شبکه های کارتی هستند امیدوارم گل پسرم دیگه مریض نشه
مامان محمد پارسا
21 آذر 92 17:29
سلام عزیزم ممنونم که قابل دونستید و رمز رو بهمون دادید فدای این پسلی بشم من ،خیلی ماه شدی گلم یاد روزای گذشته واقعا به خیر وقتی کوچول موچول بودی حالا دیگه آقا شدی و شیرین زبونی می کنی مامانی انشاالله همیشه سلامت باشه گلم و در کنار هم شاد باشید
نوشین مامان آریا
24 آذر 92 0:19
آفرین به پسر نازنین باهوش ای شیرین زبون نوش جانت بستنی زمستونی ایشااله همیشه سلامت باشی و لبان کوچولوت بخنده که هیچ چیز بالاتر از این برا ی پدرو مادر نیست سی و یک ماهگیت هم مبارک آریام جان. راستی مامان خوب آریام خانه اردیبهشت تو شهرک غرب میره چون من آریا رو اونجا کلاس مادر و کودک میبرم
مرجان مامان آران و باران
24 آذر 92 9:57
دلمون کلی براتون تنگ شده بودددددددددددددددددد خوش باشید دوست خوبمممم خصوصی
مامان هیما
25 آذر 92 10:11
31 مبارک خاله جون قربونش بشم ،چه عکسهای خوشگلی انداختی عززززیززززم
مامان ابوالفضل
26 آذر 92 0:13
یه پسمله سی و یک ماهه ی ناز که دوست پسملیه ی منه دوستون دارم شیرین زبون من
سمیرا مامان آنیتا
26 آذر 92 13:57
جیگرشو چقدر قرمز هزارماشالا بهش میاد .. کیف کردم از عکسشهاش
عسل و غزل
26 آذر 92 23:43
عزیزم دلم کلی برات تنگ شده بود.خداروشکر که سالم و سلامت و همچنان شیرین زبون هستی.غزلی من هم به شیبابا میگه شیر بابا
مامان هیما
30 آذر 92 9:33
یلدات مبارک عزیزم