یک زندگی انگری بردی
بیماری طولانی و آلودگی هوا باعث شد که پروژه مهد تا اطلاع ثانوی تعطیل بشه و بیرون رفتن هم محدود شد به خونه پدر جون...دیگه نمیدونستم چه جوری سرگرمت کنم که روز دوم آذر برات فیلم عروسی خودمون رو گذاشتم و تو با هیجان کامل، مشغول تماشا شدی و هر چند ثانیه یه بار میپرسیدی پس من کجام...کلی برات توضیح دادم و آخر تو به این نتیجه رسیدی که تو خونه با فرشته ها تنها بودی! یک هفته ای کار ما شده بود دیدن این فیلم(روزی ده بار یا بیشتر). اونقدر تکرار شد که همه آهنگهاش رو حفظ شدی و یکیش شده لالایی شبهات...
میون سوغاتیهای مامان بزرگ هم یه عروسک پو بود که تو به صورت انفجاری بهش علاقه مند شدی و بعد از فیلم عروسی ما، پشت سر هم سی دی پو دیدی و با عروسکهای داستانش مشغول شدی (الاغی، خوک، ببر و پو). تمام حرفهای شخصیتهاش رو تکرار میکنی که البته معنی بعضی از اونها رو نمیدونی، مثل:
اگر قصد داری، خوردنی...این الاغه خیلی بی تربیت و گرفتاره...یه چیز مخصوص میخوام...خیلی عالی میشه! حرفهایی که میزنی برای ما خیلی دلنشینه...
آریام:بابا مجید، موافقی بریم بازی، فکر کنم حوصله ات سر رفته...بابا: نه، الان خیلی خستم
آریام:بیا بازی(به حالت دستوری و امر) و بابا با تمام خستگی میاد بازی...بعد از چند دقیقه آریام میگه دوباره، یه بار فایده نداره، مگه نه!
روزی هزار بار میپرسی این چیه؟ صدای چی بود؟ این یعنی چی؟گاهی به من میگی پسرم...یه روز پنیر خالی میخوردی و میگفتی دلم خیلی لذیذ برد...آب میوه (پرتقال و لیمو شیرین)یا به قول خودت آو ویوه دوست داری با شکر...هر کی میپرسه کی میای پیش ما، میگی یک و دوازده و نیم!
یازده تا رنگ و حدود چهل تا اسم حیوون و چند تایی کلمه به انگلیسی بلدی و قراره بعدش اعضا بدن رو یاد بگیری...تخم مرغ شانسی هم تازگیها به تفریحاتت اضافه شده!
و اما زندگی ما که تبدیل شده به نمایشنامه انگری بردی. هر جا میریم و هر جا سرک میکشیم، این انگری بردها حضور دارند...سر میز، تو تخت، تو کمد...دیگه جا نیست بشینیم رو مبل. هر کسی تماس بگیره از انگری بردها براشون میگی، با هیجانی غیر قابل توصیف. تقریبا یک سال میشه که تمام فکر و ذهن تو شده این انگری بردها...هر مدلی هم داشته باشی، باز هم میگی یه مدل دیگش رو ندارم. عاشق خوک تاجدار هستی و ما هر چی گشتیم هنوز برات پیدا نکردیم. شبها دیگه فقط داستان انگری بردها رو میخوای که مامان و بابا از خودشون ساختند...خودت داستان شنگون و منگول رو اجرا میکنی، البته با انگری بردها. یعنی هر چیز جدیدی غیر از انگری بردها فقط چند روزی برات جالبه و دوباره میری سر اصل داستان یعنی انگری بردها...وقتی میخوابی، من و بابا هم داریم از این انگری بردها حرف میزینم چون تمام کارها و حرفهای تو با این پرنده ها ادغام شده. حرف شنویت از انگری بردها صد در صده و ما هم تا میتونیم سوء استفاده میکنیم سی و دو ماهه شیطون!
این ماه فقط یه روز حوصله عکس گرفتن داشتیم
البته این جمعیت تلفاتی هم داشته
این عکس هم تو مهد ازت گرفتند
رقبایی برای چند روز: پو و دوستانش