آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

تیر ماه داغ داغ

1393/5/22 9:15
نویسنده : مامانی
992 بازدید
اشتراک گذاری

پسر شیطون مامان، تقریبا تمام روزهای تیرماه مریض بودی و هر جور آنتی بیوتیکی رو تو این مدت خوردی. نمیدونم چرا تو این فصل گرم و ماه داغ اینقدر سرما خوردی! یه بار هم دکتر پنی سیلین داد که خدا میدونه با چه ترسی راضی به این کار شدیم...بار آخر دکتر برات آزمایش خون داد تا مطمئن بشه عفونت خاصی نداری...از در ورودی آزمایشگاه شروع کردی به گریه و ناراحتی و پشت سر هم میگفتی من آزمایش خون نمیدم. وقتی داشتند ازت خون میگرفتند اونقدر جیغ زدی که تمام بدنت خیس عرق شد و تب 40 درجه ات موقتی پایین اومد. وسط گریه هات چشمت افتاد به یه ظرف آب نبات و گفتی من از اون آب نباتها میخوام، سبز باشه....تو اوج ناراحتی همه از حرفت خندیدیم...وقتی منتظر بودیم تا جواب آزمایش حاضر بشه، گفتی مامان میخوام مشت بزنم به اونهایی که ازم آزمایش گرفتند، حسابشون رو برسم (نتیجه اخلاقی کارتونهای امروز ما).

هشتم تیرماه رفتی آرایشگاه و حسابی موهای خوشگلت رو کوتاه کردی. دلم نمیومد ولی گرمای هوا کلافه ات کرده بود. یه روز هم با دوستت النا و مامان مهربونش رفتیم تئاتر قندک (پارک لاله، کانون فکری کودکان). این چهارمین تجربه تئاترت بود و از همه بیشتر خوشت اومد چون از اول تا آخر ساکت نشستی و تماشا کردی و آخر هم با بازیگرای تئاتر دست دادی و تشکر کردی و عکس گرفتی.

عاشق زردآلو و هسته اش شدی. به دوستهای مهدت میگی همکار و وقتی ازت میپرسیم میخوای چه کاره بشی میگی میخوام برم سر کار انجام بدم! بدجوری به باب اسفنجی علاقه مند شدی و بعضی روزها فقط داری سی دی های باب اسفنجی میبینی. روز تولد پدر جون هم اصرار داشتی که براش کیک باب اسفنجی بخری...روزهای آخر ماه هم رفتی سراغ مک کوئین و میخوای سال دیگه کیک تولدت مک کوئین باشه (امیدوارم نظرت عوض نشه). اگه بابا یه کم با سرعت رانندگی کنه میگی بابا تند نرو، چرخهات مثل مک کوئین میترکن، خراب میشن...

آریام و مدل جدید خندیدن و دوست خوبش النا

دوست داری هر روز صبح که داری میری مهد کودک، اول بری مغازه و آب میوه و کیک میکی موسی و بیسکوئیت رنگی رنگی (رنگارنگ) بخری. فکر میکنم بیشتر از بیست تا شعر فارسی و چند تایی هم انگلیسیی بلدی که خودت دوست داری بخونی و ازت فیلم بگیرم.  این ماه عکس زیادی نداری چون یا خودت مریض و بیحال بودی و یا هوا اونقدر گرم بود که فقط شبها میشد بیرون رفت. این سه ماهی که مامان سر کار بود و تو میرفتی مهد، خیلی بیشتر از روزهای دیگه دلم برای با تو بودن تنگ میشد. برای روزهایی که با هم بیدار میشدیم و برای ادامه روز نقشه میکشیدیم که چی کار کنیم. خوشحالم که زودتر از سه سالگی این کار رو نکردم و خودم با تمام وجود مراقبت بودم و گرنه الان خیلی بیشتر حسرت میخوردم. تمام لحظه های زندگی من پر شده از فکر تو و اینکه وقتی کنارم نیستی همه چی رو به راهه یا نه...گرچه گاهی وقتها من رو به اوج عصبانیت میرسونی فسقلی شیرین مامان (28 تیر 93، پایان سی و نه ماهگی).

پسندها (3)

نظرات (8)

بابا مجید
22 مرداد 93 10:24
پسرکوچولوی بابا دیگه واسه خودش مردی شده عاشقتم
مامانی هیما
22 مرداد 93 15:33
ای جونم قربونش بشم امان از گرمای زیاد و آلودگی هوا
مامان پارمیس
26 مرداد 93 21:05
شیرینم م م م م به قول ما کردها (خی ش ارای که ر نازاره) امان امان امان از گرما ایشالا که بلا دوره.
نوشین مامان آریا
27 مرداد 93 13:54
آریام جانم عزیزم نبینم دیگه مریض بشی. عزیز نمکی شیرین زبون 39 ماهگیت مبارک باشه صدو سی و نه ساله بشی نازنین- خیلی خوشگل شدیا. چه خونه سازی های قشنگی مامانی میشه بگید اسمشون چیه و انگری بردها با خونه سازیها بود یا خیر و اینکه مهد آریام جان رو عوض کردی
سمیرا مامان آنیتا
29 مرداد 93 15:33
یه خنگ بازی ای دراوردم خوندم سی و نه ماهه شده گفتم اواااا آریام که از آنیتا کوچکتر بود که نگو یادم رفته بچم چند وقتشه دلم برای آریام جیگری تنگ شده بود .. همیشه بخندی گل پسر
♥مرجان مامان آران و باران♥
4 شهریور 93 13:25
ای جانم هزار ماشالا خوشگلمممممم ایشالا که همیشه شاد باشیدددد
زهرا (✿◠‿◠)
10 شهریور 93 22:34
عساـــــــــــــــــــــــــــــم ماشاللا دلم واسه دیدن روی ماهش تنگ شده بود
مامان انیس
8 مهر 93 12:18