آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

آپاندیس...بودن یا نبودن

1394/1/26 23:56
نویسنده : مامانی
1,262 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم، روزها اونقدر با سرعت میان و میرن که گاهی حس میکنم بدون اینکه بتونم از لحظه لحظه زندگی لذت ببرم، دارم همه چی رو از دست میدم...و مهمتر از همه چیز، کودکی کردن پا به پای تو.

بهمن ماه هم تموم شد. بدون برف و سرما. البته گاهی بارون اومد و یه جاهایی هم برف. ولی ما امسال برفی ندیدیم و تو هنوز منتظر درست کردن یه آدم برفی هستی!

این روزها حرفهای قشنگی میگی...اگه کار بدی انجام بدی، فوری خودت معذرت خواهی میکنی و میگی شیطونه زد به لوزم...بعد هم میگی برم که انگری بردها کار عقب افتاده دارند. و گاهی که بابا خیلی خسته است، میری تو بغلش و میگی بهت جون دادم. و چند جمله دیگه: امروز، روز روزگاریه منه...من متعقدم که...من همه رو خیلی دوست دارم، چون قلبم خیلی مهربونه...

دهم بهمن با هم رفتیم نمایشگاه کودک. چون خیلی طولانی و شلوغ نبود، خسته نشدی و برات جذابیت داشت. یه بادکنک گرفتی و کلی ذوق کردی، انگار این اولین بادکنک عمرت بود. چند تا ماهنامه نبات کوچولو که نداشتی و یه کم خرت و پرت دیگه. از اونجا هم رفتیم پارک لاله و تو حسابی بازی کردی. روز خوبی بود. وقتی برگشتیم خونه به بابا گفتی جات خالی بود بابا جونم، خیلی خوش گذشت.

و اما روز 18 بهمن که بدترین روز این ماه بود. صبح با دل درد و ناراحتی بیدار شدی. شب قبل هم حالت به هم خورده بود. من با ترس و دلهره بردمت دکتر. بعد از کلی معاینه، دکتر گفت مشکوک به آپاندیس هستی و اگه تا دو ساعت دیگه خوب نشدی باید آزمایش بدی و سونوگرافی کنی. دنیا دور سرم چرخید. اول عکس رادیولوژی، بعد آزمایش و آخر هم سونوگرافی. چون دو روز قبل برای چک آپ، آزمایش داده بودی، خیلی سخت بود که دوباره ازت خون بگیرن...برای سونوگرافی هم اول خندیدی و گفتی قلقلکت میاد، ولی بعد که ژل به شکمت میخورد، با ناراحتی میگفتی نمیخوام سردم بشه، دوست ندارم. ساعت هشت شب با جواب تمام آزمایشات، رفتیم دکتر و گفت چیزی نیست و فقط یه نوع سرماخوردگیه ویروسیه...نمیدونستم تو اون لحظه باید چیکار کنم! فقط هزار بار خدا رو شکر کردم که همه چی به خیر گذشت...

تصمیم گرفتیم دیگه مهد نذاریمت ولی خیلی به مهد وابسته شدی و میگی من باید حتما برم. باید به کارام برسم و زبان بخونم و دوستهام رو ببینم. برای اینکه کمی از مهد دورت کنیم، بابا هر روز برات کلی کارتونهای جدید انگری برد میاره. تو هم خیلی دوست داری و با علاقه تماشا میکنی.

این هم چهل و شش ماهگیت عزیز دلم که از همه دنیا برام عزیزتری و دوست دارم دنیا رو با تمام خوبیهاش به پات بریزم. همیشه دعا میکنم که تنت سلامت و دلت شاد باشه که بزرگترین و بهترین نعمت خداست (28 بهمن 93).

پسندها (3)

نظرات (1)

بابا مجید
30 فروردین 94 8:11
قربون پسمل بابا