آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

تمرین گرفتن

کلوچه مامان بالاخره بعد از چند روز تلاش و تمرین، امروز موفق شدی جغجغت رو خودت بگیری و تکون بدی. در ضمن چند روز میشه که هر چیز نرمی که بدستت میرسه، میگیری و میخوای بخوریش. بخصوص حوله حمومت! از حالا باید خیلی بیشتر مواظبت باشم کوچولوی مامان (نهم مرداد ٩٠). ...
7 ارديبهشت 1392

پیاده روی

امروز برای اولین بار سه تایی رفتیم پارک برای پیاده روی. اما ده دقیقه نشده  آقا پسر شیطون ما تو آغوشی و تو بغل بابا خوابید تا نزدیک رفتن و نشد که ورزش بکنه! (چهارم مرداد ٩٠).          ...
7 ارديبهشت 1392

خروس نگو یه ساعت

دردونه من، از چند روز بعد از تولدت مامان سعی کرده هر روز برات کتاب شعر و قصه بخونه گرچه از وقتی تو دلم بودی این کار رو میکردم. امروز فهمیدم بین کتابها، خروس نگو یه ساعت رو از همه بیشتر دوست داری. به صفحات کتاب نگاه میکردی و وقتی من صدای حیوونها رو میگفتم، تو هم سعی میکردی با اون لبهای خوشگلت ادای من رو دربیاری. تا حالا از صدای آقا خروسه از همه بیشتر خوشت اومده و وقتی میگم قوقولی قوقو، میخندی فینگیلی مامان (نوزدهم تیر 90).      زنده باد آقا خروسه ...
7 ارديبهشت 1392

پسر قوی

بعد از چند روز که سعی میکردی گردنت رو صاف و راست نگه داری، بالاخره امروز موفق شدی بدون اینکه گردن ظریفت بلرزه، سرت رو صاف نگه داری نفس مامان که الهی قربونت بشم. اما حالا دیگه به جای خوابیدن، دلت میخواد تو بغلمون بشینی و تلویزیون نگاه کنی! بابا نشوندت پشت لب تاب و تو هم با نگاه کنجکاوت زل زدی به صفحه و نمیدونم دنبال چی بودی ( بیست و ششم تیر 90).   آقا پسر کنجکاو ...
7 ارديبهشت 1392

سرماخوردگی آریام جون

پسر کوچولوی ناز ما امروز بدجوری تب کرد. شیر نمی خورد و بیحال بود. مامان هم که تنها بود و نمی دونست باید چیکار کنه. آقای دکتر گفت یک درجه تب داری و گلوت چرک کرده. چشمهای خوشگلت هم عفونت کرده بود و باز نمیشد. آقای دکتر گفت کوچولو رو زیاد بوس نکنید وگرنه باز هم مریض میشه آخه عسلک مامان اونقدر خوشمزست که همه دوست دارن بوسش کنن. امیدوارم دیگه پیش نیاد. با اینکه مظلومی و آروم دارو میخوری،اما باز هم وقتی میخوام بهت دارو بدم، تمام بدنم خیس عرق میشه. دعا میکنم زودتر خوب بشی عزیز دلم و دیگه سرما نخوری (دوم خرداد 90).  آریام جونم دارو دوست نداره   ...
7 ارديبهشت 1392

دیدن فینگیلی

عشق مامان امروز تو چهل و یک روزه شدی و میتونی اشیا و آدمها رو تا حد زیادی تشخیص بدی، چون با اون چشمهای نازت با تعجب به همه چیز نگاه میکنی و به حرفها و نگاههای ما لبخند میزنی. وقتی بغلت میکنیم، سعی میکنی سرت رو صاف نگه داری و با نگاه کنجکاوت همه جا رو زیر نظر میگیری.صدای جغجغه هم برات جالب شده و با صدای اون ساکت میشی عزیز دلم (هفتم خرداد 90).       پسر کوچولوی ما با دقت نگاه میکنه ...
7 ارديبهشت 1392

اولین لبخند اولین نوه برای پدربزرگ

پسر نازنینم از طرف مامان تو نوه اول هستی. واسه همین پدربزرگ و مامان بزرگ یه جور دیگه دوست دارن. البته باید بگم همه خیلی خیلی زیاد دوست دارند.امروز وقتی پدربزرگ داشت باهات حرف میزد،تو برای اولین بار لبخند زدی و ما کلی ذوق کردیم. پدربزرگ هم خیلی خوشحال بود و میگفت پسر گلم فقط واسه من میخنده تا دل ما رو آب کنه (سی و یکم اردیبشت 90).
7 ارديبهشت 1392

خواب بعد از حمام

بالاخره امروز مامان و بابا برای اولین بار پسر کوچولوشون رو بردند حموم. تا قبل از این همیشه مامان بزرگ این کار رو میکرد. تو هم کلی آب بازی کردی و سرحال شدی. وقتی مامان داشت لباس تنت میکرد، از پشت غلت زدی و به شکم خوابیدی و این کارو سه بار تکرار کردی. شب هم مامان تو رو به پهلو گذاشت تو تخت اما چند دقیقه بعد، خودت به پشت خوابیدی، دستت رو گذاشتی زیر سرت و متفکرانه لبخند زدی فندق مامان. تو عاشق آب بازی هستی عزیزم و اونقدر تو آب دست و پا میزنی که بعدش بلافاصله شیر میخوای و از خستگی بیهوش میشی. الهی مامان فدات بشه که سر تا پا نمکی (سی ام اردیبهشت 90).   آریام شیطون بلا ...
7 ارديبهشت 1392

یک ماهگی

عزیز دلم پسر نازنینم، امروز یک ماه از شیرین ترین روز زندگی ما میگذره. روزی که خدا بهترین و با ارزشترین هدیه رو به ما داد.قند عسلم امروز یک ماهه شدی و تا چشم به هم بزنیم تو برای خودت مردی شدی کوچولوی من. مامان تصمیم گرفته که از روز تولدت تا هر وقتی که بتونه اتفاقات روزانه و هر کار جدیدی رو که یاد میگیری، یادداشت کنه. دلم میخواد روزی که داماد میشی این یادداشتها رو بهت بدم چون فکر میکنم اون زمان حرفهای من رو بهتر درک میکنی.   آریام فرشته کوچولوی یک روزه که از بیمارستان اومده     آریام پسر خوشگل دو روزه که شیر خورده و لالا کرده   این یک ماه پر از خوبی بود،پر از عشق و هیج...
7 ارديبهشت 1392