آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

زیارت قبول آریام کوچولو

هفته اول آبانماه همراه با مامان جون راهی مشهد شدیم. این بار با قطار رفتیم و گرچه یک کم سخت بود اما خیلی به همه خوش گذشت. وقتی بابا بردت رو تخت بالا، ذوق کردی و غش غش خندیدی. همه چیز برات جالب بود و دستهای کوچولوت سمت هر چیزی که تو کوپه قطار بود، میرفت. هوای مشهد خیلی سردتر از تهران بود و ما مجبور شدیم حسابی لباس گرم تنت کنیم. ولی اصلا از کاپشن و کلاه و شال خوشش نیومد و هر وقت این لباسها رو میدیدی، گریه میکردی. اما از اونجائیکه خدا فرشته کوچولوهاش رو خیلی دوست داره، روزی که برای زیارت رفتیم هوا گرم و آفتابی شد تا شما راحت باشی. مامان از خدای بزرگ خواست تا به خاطر تمام کوچولوهای ناز و عزیز، دعای همه اونهایی که التماس دعا داشتند رو اجابت ...
7 ارديبهشت 1392

تلاشهای پسر شیطونم برای غلتیدن

عزیز دلم چهارشنبه دوازدهم مرداد ساعت ١٠ شب رسیدیم رامسر. هوا خیلی گرم بود و تو هم کلافه شده بودی. حمامت کردیم تا کمی خنک بشی. به محض اینکه گذاشتمت روی تشک شروع کردی به غلت زدن. نمیدونم چرا گوشت رو میگرفتی!؟ شاید میخواستی از یه دستگیره یا تکیه گاه کمک بگیری. نیم ساعتی مشغول بودی و  بعد از چند بار تلاش بی وقفه بالاخره تونستی غلت بزنی فسقلی من، اما نمیتونستی دستت رو آزاد کنی تا دیشب که موفق شدی و تونستی سرت رو هم بالا نگه داری. آفرین پسر گلم...(هجدهم مرداد ٩٠)   تلاشهای آریام  شیطون به روایت تصویر           ...
7 ارديبهشت 1392

سفر دیزین

تعطیلات آخر هفته سه تایی رفتیم دیزین، هتل گاجره تا از هوای خنک وسالم کوهستان لذت ببریم (از گرمانمیشه تو تهران نفس کشید). بعد از کمی استراحت، وقتی برای قدم زدن رفتیم تو محوطه هتل، دیدیم چند تا نی نی کوچولوی دیگه هم اونجان که با فاصله یکی دو هفته با پسر فندق ما همسن هستن.  منظره جالب تو رستوران بود که چند تا نی نی همه تو carrier روی میزها مشغول بازی و شیطنت بودن. یه مامان هم بود که هنوز کوچولوش بدنیا نیومده بود و دائم حواسش به نی نی ها بود.(بیستم مرداد90).   آریام گل پسر بین گلها   بین نی نی ها رونیکا جون و خانواده مهربونش از همه صمیمی تر بودن. فکر میکنم با حضور شما قند عسل...
7 ارديبهشت 1392

آریام در کلاردشت

تو یکی از شلوغ ترین تعطیلات سال راهی کلاردشت شدیم و بعد از هشت ساعت پشت ترافیک موندن، بالاخره ساعت یازده شب رسیدیم. آقا پسر فندق، با اینکه تو راه خیلی خسته و کلافه شده بودی، اما به محض رسیدن خوش اخلاق شدی و تا آخر سفر مثل بقیه از آب و هوای خنک اونجا لذت بردی. اونقدر شاد و سرحال بودی که برای اولین بار شروع کردی به گرفتن پاهای کوچولوت و همزمان آواز خوندن. الهی مامان قربونت بشه که اینقدر بامزه آواز میخونی (دهم مرداد 90). ...
7 ارديبهشت 1392

هوای خنک و دلچسب جواهرده

چند وقتی بود که تصمیم داشتیم بریم جواهرده (ییلاق رامسر). بالاخره این بار همه چیز مهیا شد و همراه با مامان جون و عمه ها رفتیم ییلاق. چه هوایی بود خنک و سرشار از اکسیژن. مه دامنه کوهها رو سفید کرده بود و سبزی درختها پشت مه گم شده بود. طبیعت اونجا کاملا بکر و دست نخورده بود و وقتی از دور نگاه میکردی، مثل این بود که داری به یه تابلو نقاشی نگاه میکنی. با این شرایط پسر کوچولوی ما فقط دوست داشت شیر بخوره و بخوابه. فکر میکنم اگه یه هفته اونجا میموندیم، قند عسل ما حسابی تپل و مپل میشد. هر بار که برای پیاده روی میرفتیم، تو زود خوابت میگرفت و مامان مجبور میشد هر جا که بود، بهت شیر بده. حالا وسط دشت یا روی تخته سنگهای کوه. هر وقت هم که خوابت میبرد...
7 ارديبهشت 1392

عکسهای پنج ماهگی پسر فندقی

این هم چند تا عکس تابستونی از پنج ماهگی پسر خوشگلمون   آریام کوچولو با آخرین مدل مو    زنده باد پسر کوچولو    الهی مامان فدای نگاه مظلومت بشه        آدم دلش میخواد این عسل رو بخوره    آریام خوش تیپ   ...
7 ارديبهشت 1392

شش ماهگیت مبارک پسر عزیزم

آریام کوچولوی مامانی نیم سالگیت مبارک امروز شش ماه شدی عزیز دلم و داری کم کم برای خودت مردی میشی. حالا دیگه کاملا هوشیار شدی و نسبت به همه چیز واکنش نشون میدی. اطرافیانت رو خوب میشناسیی، ولی همیشه دنبال مامان میگردی. حالا میتونی دو یا سه بار پشت سر هم غلت بزنی و دائم سعی میکنی بلند بشی.دستهای کوچولوت برای گرفتن اجسام دقیق و قوی شدند. در ضمن دستهای خوشگلت رو شناختی و قبل از هر کاری اول با دقت به اونها نگاه میکنی. وقتی من و بابا با هم صحبت میکنیم  تو هم سعی میکنی با یه لحن خاصی با ما حرف بزنی. پسر فندقی، تو این شش ماه به من و بابا خیلی خوش گذشت و روزهای شیرینی در کنار هم داشتیم و زندگیمون با وجود نازنینت از همیشه قشنگتر شد. آری...
7 ارديبهشت 1392

اولین غذای پسر کوچولوی ما

بالاخره آریام عسل ما هم شش ماهگی رو به سلامتی پشت سر گذاشت و حالا میتونه به جز شیر مامان غذای دیگه هم بخوره. آریام خوشگلم اولین سوپش رو که ماهیچه، هویج، سیب زمینی، برنج و جو بود با اشتها خورد. وقتی اولین قاشق سوپ رو خوردی شک داشتم که باز هم میخوای یا نه؟ آخه آقای دکتر گفت غذات باید تا یک سالگی بدون چاشنی باشه. ولی بعد از چند ثانیه دستت رو بردی طرف ظرف غذا و دست و پا زدی و فهمیدم که خوشت اومده و دوست داشتی. اما اصلا از فیرینی خوشت نیومد و فکر کنم باید چند بار بخوری تا به طعمش عادت کنی عزیزم. آب سیب و لیمو شیرین هم جز خوردنیهای مورد علاقه ات هستند. نوش جونت قند عسل مامان.     آریام عسل مامان بعد از خوردن سوپ  &...
7 ارديبهشت 1392

دوستت دارم پسر قشنگم

تو قشنگترین فرشته کوچولویی هستی که خدا فرستاد تا زیباترین بهانه زندگی مامان و بابا بشی. قند عسلم فقط میخوام بهت بگم خیلی خیلی دوستت دارم، اونقدر زیاد که فقط خدا میدونه و بس. هر بار که بغلت میکنم و میبوسمت، خدا رو هزار بار برای داشتنت شکر میکنم. عاشق اون نگاه شیرین و صدای خنده هاتم. هر وقت خسته میشم، عطر تنت همه خستگیهام رو از یادم میبره و احساس میکنم دوباره زنده شدم. عزیز دلم، نفس مامان به اندازه همه خوبیهای دنیا دوست دارم.       ...
7 ارديبهشت 1392