کودک شیرین من
آریام عزیزم پسر قشنگم امروز یازده ماهه شدی و ما دیگه برای روز تولدت لحظه شماری میکنیم. وقتی میخواستم برات بنویسم تمام عکسها و فیلمهات رو حتی قبل از بدنیا اومدنت برای هزارمین بار نگاه کردم. واقعا زمان چقدر زود میگذره. هنوزم گاهی باورم نمیشه که یازده ماه کنار هم بودیم، با همه خوبیها و گاهی سختیهاش. یاد شبهایی افتادم که تو از شدت دل درد تا صبح گریه میکردی، روزهایی که به خاطر واکسن تب میکردی و مظلومانه پاهای کوچولوت رو تکون نمیدادی. روزهایی که هنوز نمیتونستی حرفی بزنی و حرکتی بکنی و همیشه خواب بودی و بابا دلش میخواست پسر کوچولوش زودتر بزرگ بشه تا وقتی از سر کار برمیگرده با هم بازی کنند. حالا دیگه وقتی بابا رو میبینی از بغلش جدا نمیشی. یاد اولین لبخند قشنگت افتادم، اولین تلاشت برای غلت زدن و حرکت کردن، اولین بار که با زحمت زیاد بهت شیر دادم و اولین لحظه ای که دیدمت و بغلت کردم....
عزیز دلم مامان عاشق اون دستهای کوچولوته وقتی صورت مامان رو نوازش میکنی، مامان عاشق تاتی کردنته وقتی تند تند قدم برمیداری و میخوای زودتر خودت راه بری و مستقل بشی. مامان عاشق اون خنده شیرینته که تمام غم و غصه ها رو از یادم میبره، مامان عاشق اون نگاه معصومته که وقتی بغلت میکنم، خم میشی و با لبخند نگاهم میکنی. مامان عاشق اون دوتا دندون فسقلیته وقتی محکم گاز میگیری و لذت میبری. مامان عاشق د د و بابا گفتن و تقلید صداته وقتی سعی میکنی حرفهای ما رو تکرار کنی و آواز میخونی.مامان عاشق پسر عزیزشه و هر روز و هر لحظه خدا رو شکر میکنه که با وجودت تونستم طعم شیرین مادر شدن رو احساس کنم.