حباب و حلقه
امروز رفتی سراغ دو تا از اسباب بازیهات که مدتها بود گذاشته بودم تو کمدت. یکی حلقه های هوش که اصلا ازش خوشت نیومد و هر وقت میخواستم باهات کار کنم و برات توضیح بدم، فرار میکردی و یکی هم یه تفنگ حباب ساز که پدر جون با ذوق و شوق برات خریده بود و وقتی روشنش کردیم، حسابی ترسیدی و زدی زیر گریه.
صبح وقتی از بازی با همه اسباب بازیهات خسته شدی، ازم خواستی در کمدت رو باز کنم. یه راست رفتی سراغ حلقه های هوش و شروع کردی به چیدن. وقتی حلقه رو اشتباه انتخاب میکردی، خودت میگفتی"نه...نه...نه"، اونهم با اشاره انگشت و تکون دادن سر. وقتی هم درست میچیدی، برای خودت دست میزدی. چند بار تمومش کردی و از اول چیدی. اونقدر محو کارت شده بودی که اصلا حواست به دوربین نبود و وقتی دیدی دوربین دستم هست، یه ژست آنچنانی هم واسه مامان گرفتی....
بعد هم نمیدونم چی شد که خودمون برات تفنگ حباب سازت رو هم راه انداختیم. اولش عصبانی شدی چون میخواستی حبابها رو بگیری و میدیدی نمیشه. ولی کم کم متوجه شدی و خوشت اومد، طوریکه تا شب دستت بود و همه جا رو کفی کردی. اونقدر با این تفنگ تمرین کردی که یاد گرفتی باید چه جوری دستت بگیری تا حباب بسازه. متاسفانه نشد ازت عکس بگیرم. ولی با این کارهایی که امروز ازت دیدیم، باید منتظر چیزهای عجیب و غریب زیادی باشیم.
با دقت حلقه ها رو انتخاب میکردی و میچیدی
بعد هم اینجوری واسه مامان ژست گرفتی