آکابا
این روزها عاشق "آکابا" یا همون angry bird شدی. هر جا بریم، چشمت دنبالشون میگرده ببینی کجا یه عکس یا عروسکشون رو میتونی پیدا کنی. هر چی که angry bird داشته باشه، میخوای. از دفتر و خودکار و دستمال کاغذی تا کفش و عروسکش. چند روزی یه عروسک چراغ دارش شده بود دستیار هاپو جانت و با هم به مامان کمک میکردند اما دوباره هاپو جان شد رییس کل همه. بابا هم بازیش رو تو لب تاب نصب کرده و هر وقت زورت به ما برسه، میخوای برات بازی کنیم چون هنوز خودت نمیتونی. گاهی بابا یادش میره داره برای تو بازی میکنه و تو هم پشت سر هم میگی باباجان نه.....اصولا هر چیزی بیشتر از چند دقیقه برات خواستنی نیست.
یه روز بابا خسته از کار برگشته بود خونه...تو پشت سر هم صداش میکردی و میخواستی باهات بازی کنه. وقتی دیدی به حرفت گوش نمیده، دستش رو گرفتی و گفتی "علی" (خیلی کشیده). اونقدر شیرین و بامزه ادا کردی که بابا یه ثانیه هم معطل نکرد. حالا دیگه هر وقت میخوای ما رو گوش به فرمان خودت کنی، اول دست ما رو میگیری و میگی دست و بعد یه یا علی و خیالت راحت که همه چی طبق خواسته ات پیش میره.
شبها وقتی خوابت میگیره، میگی مامان، لالالا....چه شب و چه بعد از ظهر، حتما باید برات لالایی بخونم، اونهم فقط لالایی عروسک چرا. اگه یه لالای دیگه بخونم، فوری میگی "مامان....لالالا. گاهی من خوابم میبره و تو بلند میگی لالالا...
به ناف حساس شدی و میگی "ناخ". همش دنبال ناف و دم یا به قول خودت "دما"ی عروسکهات و تصویر کتابهات هستی و برات خیلی مهمه که هر چی میبینی هم دم داشته باشه و هم ناف. یه مدت که دنبال دم ما هم بودی و چقدر برات توضیح دادم که ما آدمها دم نداریم...
میشه گفت روزی صد بار میگی "اینجا" هم به معنای اینجا و هم اونجا. صبح تا بیدار میشی، میای بغل و میگی اینجا (منظور اونجاست). وقتی نمیتونی کاری رو انجام بدی یا زورت نمیرسه، بلند میگی "گمک"...میگیم چی شده آریام؟ میگی اینجا. وقتی میخوای ما رو بوس کنی، با انگشت اشاره میکنی و میگی اینجا. وقتی میخوای یه کارتون از تو لب تاب انتخاب کنی، میگی اینجا (یعنی لب تاب رو بذاریم جلوت). خلاصه این کلمه اینجا کاربرد وسیعی برات داره.
و بازی این چند وقت....به ما شلیک میکنی تا ما غش کنیم. بعد با یه بوس شکلاتی که از کلیپهای عمو پورنگ یاد گرفتی (یه بوس خیلی محکم و صدادار) ما دوباره بلند میشیم و هنوز چند ثانیه نگذشته که دوباره شلیک میکنی. تازگیها هم خودت غش میکنی وقتی بهت شلیک میکنیم و خیلی آروم و با احتیاط میخوابی زمین. گاهی هم میای پشت مامان و یا بابا و میگی "چی چی"...یعنی قطار بشیم و دور بزنیم.
و اما دو تا کاری رو که فکر میکردم خیلی سخت باشه، با هم شروع کردیم و حالا خیلی خوشحالم چون دیدم پسر کوچولوی ما اونقدر بزرگ شده و میتونه حرفهای ما رو درک کنه که دیگه نیازی به اصرار نیست. از شنبه، دوازدهم اسفند دیگه تو خونه پوشک نداشتی...فقط سه چهار روز طول کشید تا به این مساله عادت کنی و تا روز جمعه حتی وقتی برای زمان کوتاه، خونه نبودیم و همین طور شب تا صبح، پوشکت خشک موند. تقریبا دو هفته میشه که از پوشک خلاص شدی، گرچه گاهی حواست اونقدر به بازی میره که من باید خودم برای دستشویی ببرمت اما در مجموع این پروژه تموم شد، خیلی راحت تر از اونچه که فکر میکردم (البته هنوز وقتی جایی بریم، پوشک داری...چون به هر حال تازه شروع کردی). یه دمپایی angry bird و دو سری برچسبی که به دیوار حموم چسبوندیم هم خیلی به این مساله کمک کرد.
و بالاخره شیر خوردنت که اونهم از همون شنبه کم شد و فقط شد شیر خواب شب و یک یا دو بار، ساعت هفت و هشت صبح. حالا دیگه بعد از ظهرها بدون شیر میخوابی و در طول روز هم که شیر بهت نمیدادم (این تمرین خوبی شد برای شبها). روزهای اول یک ساعتی طول میکشید تا بخوابی. هزار بار غلت میخوردی، بوسم میکردی اما واسه شیر گریه نکردی. میگفتم عزیزم چشمهات رو ببند تا خوابت ببره. محکم چشمهات رو میبستی و خر و پف میکردی که یعنی خوابت برده. اونقدر مظلوم و آروم قبول کردی که مامان شرمندت شد ولی عزیزم میدونم که اینجوری برات بهتره و واسه همین تحمل میکنم. بعد هم مدل جدید خوابیدنت شروع شد، به شکم میخوابی و دستهات رو هم میذاری زیر بالشت که البته بعد از چند روز، گاهی این مدلی میخوابی. حالا من واسه خواب بعد از ظهرت لحظه شماری میکنم، چون دست میندازی گردن مامان و لبهای خوشگلت رو میچسبونی به گونه هام و چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه که میخوابی.
تمام آرزوی من در این دنیا شده دیدن خنده شیرین و چشمهای مهربونت، عشق مامان
پارک رفتنهات بیشتر واسه "آب پا"ست، یعنی پرت کردن کاجها تو آب حوض پارک
نمونه های سه و چهار قسمتی این پازلها رو خیلی خوب میچینی، اما واسه نمونه پنج وشش قسمتی یه کم کمک میخوای