آریام ما سه ساله شد
تا ده روز قبل از تولدت قرار بود همه چی شکل آلوین سنجابه و دوستهاش باشه و من مونده بودم با این تم سخت چی کار کنم...اما اونقدر تو این مدت باب اسفنجی دیدی که یه روز گفتی مامان میخوام کیک باب اسفنجی داشته باشم و من هم فوری تایید کردم. با هم رفتیم کیک سفارش دادیم و عصر روز تولدت که از خواب بیدار شدی، مامان و بابا همه همه چی رو آماده کرده بودند و تو با دیدن باب اسفنجی و پاتریک، شروع کردی به حرف زدن با اونها و راضی شدی که تا آخر تولدت رو دیوار باشند و شب همه رو برداری..
شب خوبی بود و فکر میکنم بهت خوش گذشت. صد بار شمع تولدت خودت و تولد بابا رو فوت کردی
بهترین و خوشمزه ترین قسمت، انگشتهای کوچولوت بود که کیکی میشد و تو با لذت میخوردی
پسر عزیزم سه سال با تو زندگی کردم و با داشتن تو معنای واقعی زنده بودن را فهمیدم...دوباره فهمیدم که چقدر کودکانه بودن بی تکرار است...تمام دنیایم شدی، با تو خندیدم و گریه کردم، در کنار تو شاد بودم و برای تو نگران شدم...حرفهای زیبایم شدی و قلبم را از آن خودت کردی...روز میلادت مبارک عزیزتر از جانم!