ختنه کردن فندق مامان و بابا
یک روز پر از استرس و ناراحتی گرچه از دو روز پیش مامان و بابا نگران بودند. ساعت شش ونیم آقای دکتر بردت تو اتاق عمل و پسر عزیز ما هم از همون لحظه شروع کرد به گریه تا چند ساعت بعد. از صدای گریه هات قلبم درد گرفته بود. دلمون میخواست بیایم تو اتاق عمل و دستت رو بگیریم تا بدونی که مامان و بابا کنارت هستند ولی اجازه ندادند. بیست دقیقه برای ما بیست ساعت بود. وقتی مامان بغلت کرد تا بهت شیر بده، فقط جیغ میزدی و گریه میکردی و به هیچ عنوان آروم نمی شدی. گریه هات معمولی نبود. آقای دکتر گفت این گریه نوعی اعتراضه. الهی مامان فدای این اعتراضت بشه که خیلی وحشتناک بود. خدا رو شکر تا شب دیگه آروم شده بودی. خوشحالم که هر چی بود، تموم شد شیرینی زندگی مامان گرچه خیلی سخت بود (چهارم تیر 90).
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی