آقا پسر شناگر
وقتی رامسر بودیم، بابا میخواست بره جت اسکی ولی به خاطر ابری بودن هوا کنسل شد. در عوض تصمیم گرفت با پسر کوچولوش بره دریا. اولش از سرمای آب خوشت نیومد و زدی زیر گریه. بعد هم از موجها و آبی که روی سرت میریخت، ترسیدی. مامان هم تو ساحل ایستاده بود و با ترس و نگرانی نگاهت میکرد. وقتی از دریا برگشتی تا لای حوله پیچیدمت، خوابت برد. آخه خیلی شنا کرده بودی پسر ورزشکار من (سی و یکم مرداد ٩٠).
نگاه متعجب آریام به دریا
آقا پسر شناگر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی