تو همیشه مهربونی
صبح وقتی از خواب بیدار میشی و چشمهای قشنگت رو باز میکنی، با یه لبخند شیرین میای تو بغلم و دستهات رو حلقه میکنی دور گردنم. صورتت رو میچسبونی به صورتم و یه بوس محکم. دلم ضعف میره و هزار بار میگم دوست دارم...تو هم نگاه میکنی تو چشمهام و میخندی. با این عشقی که به من میدی، روزم چه زیبا شروع میشه عزیزم. ازت میپرسم مامان، بابا و .... رو چند تا دوست داری؟ انگشتهای اشارت رو میاری بالا و میگی:ده. میگم عشق مامان کیه؟ دست کوچولوت رو آروم به سینه میزنی و به خودت اشاره میکنی. چقدر من خوشبختم که تو تمام عشقمی. وقتی بابا از کار برمیگرده، مثل سایه دنبالشی و وقتی میخواد چند دقیقه استراحت کنه، میری کنارش و رو پنجه می ایستی. صورتت رو میذاری رو دستش و میبوسیش تا بابا بگذره از هر چی استراحته و بغلت کنه.
نازنینم قلب کوچیکت اونقدر مهربونه که به همه اونهایی که دوستت دارند، یه جورایی عشق و مهربونی خودت رو نشون میدی. برای هر کسی خاص خودش و من احساس میکنم این قلب مهربونت تا همیشه مهربون میمونه...حتی وقتی سردی و گرمی روزگار رو بچشی، حتی وقتی روزگار روی سخت و بد خودش رو نشونت بده، تو همیشه پسر مهربون مامان خواهی بود....
الهی فدای اون دستهای کوچولوت بشم عشق مامان
همین ده تایی که دوستمون داری، واسه ما یه دنیاست نفسم
این نگاهت رو با دنیا عوض نمیکنم