16 ماه شدی پسر قشنگم
16 ماهه شدی عزیزم و اونقدر کنار تو به ما خوش میگذره که متوجه گذشت زمان نمیشیم. بزرگتر شدی و عاقلتر. دیگه معنی حرفها و رفتارهای ما رو خوب متوجه میشی. گاهی بدجوری لجبازی میکنی و با عصبانیت هر چی دستت باشه، پرت میکنی. اما بلافاصله میای و ما رو میبوسی(فکر کنم میخوای عذر خواهی کنی). بوسیدنت هم تغییر کرده و من و بابا مسابقه داریم واسه این بوسه هات.
هنوزم برای غذا خوردن باید هزار جور ترفند بزنم و همه میوه ها به جز خیار پوره میشن تا بخوری. بعد از کارتون میکی موس و ریو و فیلم تولدت، حالا نوبت گلنار رسیده و پنگول. نمیدونم از چیه این پنگول خوشت اومده و بهش میگی گاگا. آهنگ بعد از نسترن و شاه دیوونه های سینا حجازی هم شدن تنها آهنگهای مجاز تو ماشین ،اونهم با صدای بلند. وقتی میریم پارک، زیاد به بچه ها توجه نمیکنی (کاملا برعکس ماههای پیش)....سرگرم تاب بازی میشی و خودت هم تاب تاب عباسی رو میخونی.
یاد گرفتی فوت کنی...به هر چیزی که فکر میکنی داغه...لیوان چای، آب داغ، حتی اجاق گاز که همیشه آویزونشی و من از صبح تا شب باید بگم مامان جیزه..دست نزن. تو هم فوت میکنی و میگی تیس تیس. سعی میکنی حرف بزنی اما هنوز برای ما نامفهومه...آواز هم میخونی (رویایی دارم...). آشغال ببینی، برمیداری و میندازی تو سطل آشغال. بعد هم واسه خودت دست میزنی.
خیلی خیلی بابایی شدی، طوریکه وقتی میاد خونه...یک لحظه هم نمیتونه از جلو چشمهات دور بشه....اگه نبینی، صداش میکنی....بابا...بابا....هزار بار و بدون وقفه. اگر هم از چیزی یا کسی خسته بشی...بهانه گیریت رو سر بابا خالی میکنی ....بابا میگه زورش فقط به من میرسه!!با هم بودنتون رو دوست دارم. تصور میکنم وقتی بزرگتر بشی و کنار بابا قدم بزنی، چه لذتی میبره و چقدر به پسرش افتخار میکنه.
مامان هم باید بازیهای پسرونه یاد بگیره...ماشین بازی....فوتبال و شوت کردن توپ به هر جای خونه. تفنگ بازی و شیطنتهای خاص پسرونه، کارهایی که کم تجربه کردم.
اینجا هم ییلاق رامسر (جواهرده) که پارسال دقیقا همین روز یعنی ٢٧ مرداد اونجا بودیم
یه کره اسب کوچولو هم با این اسبها بود که چند ثانیه سوارش شدی
این الاغ و زرافه هم عروسکهای مورد علاقه ات هستند و همه جه باید همراهت باشن، بخصوص الاغه که بهش میگی اک و همیشه گوشهاش تو دستاته