آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

14 ماهه شدی آقا پسری

1391/8/28 14:32
نویسنده : مامانی
579 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزی وقتی تو تختت بودی، خیالم راحت بود که هیچ خطری تهدیدت نمیکنه چون یا مشغول خوردن و مکیدن انگشتهای کوچولوت بودی یا با آویز موزیکال بالای سرت سرگرم بازی...اما حالا یک لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، قدم به قدم میای. همیشه کنارمی. وابسته شدی و تنهایی رو نمیخوای حتی برای دیدن کارتون. بیشتر وقتها دستهای کوچولوت رو به سمتم دراز میکنی و با خواستنی کودکانه، آغوشم رو میخوای و تشکرت برای من احساس گرمی صورت قشنگت روی گونه هام و دستهای مهربونی که دور گردنم حلقه میشه.

بینهایت شیطون و بازیگوش شدی و عاشق راه رفتنی.  بارها زمین خوردی و چند بار هم از لبهای قشنگت خون اومد، اما اونقدر این مستقل شدن رو دوست داری که اجازه نمیدی دستت یا حتی گوشه لباست رو بگیریم. با اینکه زمان زیادی از اولین تلاشت برای راه رفتن نگذشته ولی پیشرفت خیلی خوبی داشتی و میتونی حدود ده متر تنهایی قدم برداری. دیگه از روروک هم خوشت نمیاد. وقتی قدم برمیداری، دوست دارم به هر قدمت هزار بار بوسه بزنم...

چشمک میزنی...دو تا چشمهای قشنگت رو میبندی و محکم فشار میدی. هنوزم زیاد با اسباب بازیهات بازی نمیکنی و اگر بریم پارک، بیشتر از تاب و سرسره حواست به بچه هاست و دوست داری با اونها باشی. خوش خوراک هم نیستی و فقط چیزهایی رو انتخاب میکنی که خودت میتونی بخوری...عاشق بادومی اما لب به بستنی نمیزنی. شش تا دندون داری، چهار تا بالا و دو تا پایین. مثل اینکه باقی دندونهات هم خیال اومدن ندارند. چند وقتی هم هست که به همه میگی بابا حتی به من....هر چی که بلد بودی و میگفتی حالا تبدیل شده به یک کلمه...آب. پسر مهربونم هر جور که باشی، مامان عاشقته و با تمام وجود دوستت داره...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مولود
13 تیر 91 1:25
جوونم چه خنده ی با نمکی داره بچه های نوپا از اینکه کمکشون کنی راه برن بدشون میاد.به این شیطونیاهم عادت میکنی چون تازه اولشه برای آریام جون و مادر مهربونش
مامان ابوالفضل
13 تیر 91 18:09
ای جانم فدات شیطنتهات و بازیگوشیهات مثل همیشه بانمک
زهره مامان آریان
14 تیر 91 3:06
مامانی به دل نگیر.آریان هم اول بابا رو یاد گرفت و به منم می گفت بابا. قربون اون خنده خوشکلش
مامان محمد پارسا
17 تیر 91 1:12
سلام ناناز خاله سلام مامانی ممنون که به یادم هستید
مامان محمد صادق
17 تیر 91 1:16
به به آپ جدیییییید! آره عزیزم این تازه اولشه!!!! محمد صادقم همین طور بود! وقتی توو اون سن بود!اسباب بازیاشو نگا نمیکرد! تو پارک بیشتر جذب بچه ها بود! تازه کم کمم باید آویز بالا تختیشو در آری! چون در معرض ناک اوت شدنه!!!!!!!!!! ولی ازین به بعد آی شیرین میشهههه! آی شیرین میشهههههه..... مخصوصا که به حرف بیفته! خاله قربونش! ببوسش برام!
زهره مامان آریان
17 تیر 91 1:43
سلام به گل پسری و مامان خوبش.خوبید؟کجایی بابا؟؟دلمون تنگید
مامان مرضیه
17 تیر 91 12:48
وایییییییییییییییی خدا .... خوش به حالت کاش پسره منم قد پسره شما بود ...راه بره خیلی بهتره الان همش میگه بغلش کنم وقتی هم که گریه میکنه خیلی پیگیره و ول کن نیست پسره خوشگلت رو جای خالش ببوس
مامان همای مسیحا جونی
17 تیر 91 13:03
چه جیگری داری.. ماشاللا به این پسر خدا کنه پسر منم زوودی بزرگ شه تا با آریام جون بازی کنه و دوستای خوبی باشن. مواظب خودتو جیگرت باش/
مامان آرشیدا کوچولو
18 تیر 91 12:56
بخورمت من که برا خودت داری استقلال پیدا میکنی
بهار(مامانی شهراد)
20 تیر 91 13:14
چه عجب این مامان تنبل یادش افتاد باید آپ کنهماشالا به این پسر نازنین و مستقلگلم اصلا واسه دندوناش نگران نباش شهراد هم 6 تا دندون داره اما الان انگار داره همه رو با هم در میاره
مامانی
20 تیر 91 15:03
وای چقدر نازه این آریام کوچولو خدا نگهش داره و سایه شما و باباش همیشه بالای سرش
فریبا مامان حسام
25 تیر 91 17:27
وای وای وای... من نبودم چقدر ماشالله پیشرفت داشتی خاله. هزار ماشالله.حسامم اوایل بستنی دوست نداشت.الان عاشقشه. خاله ای تو رو خدا مواظب خودت باش.شیرین عسلم پیش ما بیا.پست جدید داریم.
عسل و غزل
2 مرداد 91 3:02
سلام عزیز دلم
بفرما ماشین.عزیز جونم تو این عکسا مثل ماه شدی