زیباترین بهانه زندگیم...یک سال و نیمه شدی
نازنینم....هجده ماهه شدی و من هر روز، با خنده و نگاهت، با نوازش و با لمست، هزار بار عاشق شدم و خدا رو شکر کردم که تو رو دارم. تویی که اونقدر خوب و مهربونی که مادر بودنم با تمام بزرگیش در مقابلت کم میاره. یک سال و نیم گذشت از روزی که برای در آغوش گرفتنت لحظه شماری میکردم. چقدر بزرگ شدی عزیزم اما هنوز اونقدر کوچک هستی که بتونم با خیال راحت هر قدر که دوست دارم بغلت کنم، ببوسمت و وقت خواب نوازشت کنم.
روز ٢٨ مهر یعنی روزی که هجده ماهه میشدی رفتیم کاخ سعد آباد. چقدر لذت بردی و بازی کردی. نسبت به محیط اطراف و اتفاقاتش، رفتار و حرکات ما، خیلی باهوش تر و دقیق تر شدی. محاله چیزی رو فراموش کنی. اعضا صورت و بدن رو کامل میشناسی. بین اشکال هندسی دایره رو یاد گرفتی و بهش میگی "دا". حیوونای اهلی و وحشی رو تو هر شکل و شمایلی میشناسی و فوری صداشون رو تقلید میکنی. دوازده تا دندون داری و از وقتی چهار تا دندون کرسیت در اومدند، دیگه غذای مخصوص نداری و سر میز، با ما همراه میشی. انگور و انار رو خیلی دوست داری و میگی "انگ". از مسواک و خمیر دندون خوشت میاد و خوشبختانه مشکلی باهاش نداریم. البته بیشتر خمیر دندون رو دوست داری تا مسواک. ناگفته نماند که علاقه شدیدی هم به نخ دندون داری و تا دست ما ببینی، میخوای و دقیقا هم مثل ما نخ رو میپیچی دور انگشتهات و میکشی به دندون. داستان آهنگهای مورد علاقه ات هم که همچنان ادامه داره...این بار جمشید و من و این رویا. از پشت دیوار و تخت، دالی میکنی و از این بازی خسته نمیشی، بخصوص اگه ما یه مرتبه بپریم جلو و یه صدایی هم تقلید کنیم. همیشه تو آسمون دنبال ماه میگردی و وقتی میبینیش، با انگشت کوچولوت بهش اشاره میکنی و میگی ماه...خبر نداری که ماه آسمون زندگی ما شدی، عزیزترینم.
مامان تمام آرزوهاش رو سپرد به این قاصدکی که لبهای قشنگت بهش فوت کرد
رفتی سراغ آب پاشها واسه آب بازی