این پائیز زیبا
بعضی وقتها یه کارایی میکنی که ما واقعا نمیدونیم چی باید بگیم....اصلا فکر نمیکردم چیزی بتونه برای یک دقیقه هم تو رو یه جا بند کنه...اما کلیپ اعجاز این کار رو کرد. طوریکه تو تمام مدت چهار دقیقه، در هر حالتی باشی، همون جوری میخکوب میشی و تکون نمیخوری. ما موندیم از این آهنگ غمگین و شعر سنگین، چی میفهمی؟؟؟
تو پست قبلی یادم رفت بگم که از پانزدهم آبانماه، شیر شب تا صبحت رو قطع کردم...شب اول خیلی گریه کردی. خودم هم خیلی ناراحت بودم. اما باید این کار انجام میشد، فقط به خاطر دندونهات. اونقدر به این مساله حساس شدم که هر بچه ای رو ببینم، اول به دندونهاش نگاه میکنم. از شب دوم فقط بهانه گرفتی و با نوشیدن آب، آروم شدی. باورم نمیشه....اما خیلی زود با این موضوع کنار اومدی. خیلی راحت تر از اون چیزی شد که فکر میکردم.
یه روزهایی از صبح، کیف سی دی رو دستت میگیری و یکی رو انتخاب میکنی و ما هم برات میذاریم. اما هنوز دو دقیقه نمیگذره که میگی نه (کشیده و با حرکت سر)...این جور وقتها، هیچ کدوم از سی دی ها رو نگاه نمیکنی و فقط دوست داری در دستگاه باز بشه تا خودت سی دی رو برداری و سی دی جدید رو بذاری. با این شرایط باید تو فکر خرید یه دستگاه جدید باشیم...
اسم خودت رو میگی آما...یه عکس سه تایی داریم. روزی صد بار به عکس اشاره میکنی و میگی مامان، بابا و آما. تو انگشتهای دستت هم، انگشت بابا، مامان و نی نی رو میشناسی و میخوای رو انگشتهات، برات نقاشی اونها رو بکشیم( از سی دی با نی نی با انگشتهای دست آشنا شدی).
شکل مربع یا چهار گوش رو هم یاد گرفتی و وقتی میپرسیم چه شکلیه؟به گوشهای خودت اشاره میکنی...فکر میکنی منظور همون گوش هست. رنگ آبی هم برای تو همه رنگهاست. هر چی ببینی، آبی رنگه.
این روزها هوا سرد شده اما بیرون رفتنهای ما همچنان ادامه داره و برای تو هم فرقی نمیکنه که هوا چه جوری باشه و من هم که همیشه عاشق فصل پائیز بودم و حالا در کنار تو، این روزهای سرد پائیزی چقدر دلچسب شده وقتی دستت رو میگیرم و با هم روی برگهای ریخته شده و زمین خیس راه میریم و قطره های ریز بارون به صورتمون میخوره...چقدر شیرینه وقتی میتونی با کودکی که تمام زندگیت به اسمش شده، از این باد پائیزی و هوای ابری لذت ببری. این فصل، اولین پائیزی بود که تو هم معنی پائیز و بارون رو درک کردی. با دستهای کوچولوت، برگهای خشک رو برداشتی و لمس کردی و برات کلی توضیح دادم که چرا برگها میریزن و تو هم خوب به حرفهام گوش کردی و نمیدونم چی برداشت کردی...وقتی بینی و گونه هات از سرما، قرمز میشن، بغلت میکنم و صورتت رو میچسبونم به صورتم، تا گرم بشی. دلم میخواد تمام این روزهایی که برگ درختها رنگی میشن، بیرون از خونه باشیم. شاید وقتی بزرگتر بشی، دیگه دست مامانت رو نگیری و همپای من قدم نزنی...
اینجا یه دل سیر پیشی نگاه کردی چون هر بار که تو خیابون پیشی میبینی، یا فرار میکنن، یا زیر ماشین قایم میشن و تو هم با تمام توانت پیشی رو صدا میکنی و هر چی بیشتر داد میزنی، اونها بیشتر قایم میشن. یک ساعتی مشغول تماشا بودی و دل نمیکندی