واکسن هجده ماهگی
اولین روز آبانماه، با کلی اضطراب و نگرانی، رفتیم واسه واکسن هجده ماهگیت که شده بود واسه ما یه کار وحشتناک از بس همه میگفتند درد داره...تب داره و همین هم شد. تا وارد بیمارستان شدیم با دیدن خانمهای پرستار و لباس سفیدشون شروع کردی به بهانه گیری و فقط به در خروجی اشاره میکردی. اول دستت و بعد هم اون پای کوچولوت...دلمون کباب شد و چاره هم نداشتیم. تا سوار ماشین شدیم و شیر خوردی، آروم شدی. اما از عصر شروع شد...تب و دردی که باعث شد با هر حرکتی بزنی زیر گریه و نتونی قدم از قدم برداری. تمام شب تکیه دادی به یه بالشت و هیچی هم نخوردی. خونه ساکت بود و دلگیر...عزیز دلم میدونی که ما دلمون میخواد تو همیشه سرحال باشی و شیطنت کنی...پس بلند شو و مثل همیشه همه چی رو به هم بریز...بازی کن و بخند تا خونه با صدای خنده هات غرق شادی بشه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی