آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

برایم هیچ حسی شبیه تو نیست

1392/2/19 9:35
نویسنده : مامانی
988 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم....فردای روز تولدت بین ساعت چهار تا پنج بعد از ظهر، برای آخرین بار از شیره وجودم بهت دادم...تو با چه لذتی میخوردی و من با چه حسرتی نگاهت میکردم و اشک میریختم. تو خبر نداشتی، ولی مامان میدونست که دیگه این رابطه قشنگ تموم میشه و باید چیزهای جدیدتری جاش رو بگیره....اما برای من این احساس بینظیر و بینهایت بود. یادم نمیره روزی که برای اولین بار مثل یه فرشته کوچولو چسبیدی به مامان و شروع کردی به مکیدن....چقدر گرسنه بودی، انگار نه ماه هیچی نخورده بودی! خدایا ممنونم که اجازه دادی لذت شیر دادن به فرزندم رو تجربه کنم و حس مادر شدن رو خیلی بیشتر درک کنم. ممنونم که اجازه دادی برای سیراب کردن فرزندم، با عشق در آغوشش بگیرم، نوازشش کنم و بگم که مادر شدن چقدر شیرینه. تا وقتی خودم بهت شیر میدادم، یه جورایی خیالم راحت بود که همیشه بعد از خدا یه بخشی از وجودم مواظبته و ازت نگهداری میکنه....اما نمیدونم چرا حالا یه مرتبه نگرانت میشم....احساس میکنم ازت دور شدم. میدونم که باید از این به بعد، جایگزینی برای این پیوند مادرانه پیدا کنم...خیلی سخت نیست....با تو بودن همیشه پر از زیباییست برای من (بیست و نهم فروردین 92).

 

اولین لباسی که تو بیمارستان پوشیدی و اومدی واسه شیر خوردن و آخرین لباسی که موقع شیر خوردن پوشیده بودی....اینها رو همیشه به یادگار نگه میدارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

علامه كوچولو
10 اردیبهشت 92 13:11
جبرئیل آمده بود .. علی و جمله ملائک بودند .. و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت .. و خدا داشت ترنم می‌کرد !! در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ... نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود! ******************** سلام بانو! عيدت و روزت مبارك
♥ نیم وجبی ♥
10 اردیبهشت 92 13:34
چقدر زیبا از حستون نوشتین واقعا بهشت زیر پاهاتونه
مامان مرضیه
11 اردیبهشت 92 13:08
ای مامان مهربون... فرشته آسمون روزت مبارک باشه ایشالا سلامت باشی و سایت بالای سر فرزندانت ( بچه های آینده و الان) باشه
♥ مامان و بابای محمد پارسا ♥
11 اردیبهشت 92 17:07
تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق لبخند مهربان تو جا در تنم دمید فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو دست نوازش تو به فریاد من رسید ولادت حضرت زهرا(س) و روز مادر و روز زن بر شما مبارک
زهرا(✿◠‿◠)
13 اردیبهشت 92 5:51
عزیزمممممممممممم... راس میگی....یه حس غریبیه... اضطرابی تموم وجود و میگیره.....حس میکنی داری از جگر گوشه ت دور میشی! ولی.....همیشه راه های جایگزین هست عزیزم.... خود آریام کشفش می کنه! اون بیشتر از تو حس دوری بهت و داره! پس حتما یه راه واسه نزدیک شدن و حس امنیت پیدا میکنه!!!!
زهرا(✿◠‿◠)
13 اردیبهشت 92 5:52
روزت مبارک دوست خوبم!
مامان آرشیدا کوچولو
15 اردیبهشت 92 13:56
منم دقیقا همین احساس رو داشتم
زهره مامان آریان
17 اردیبهشت 92 8:10
خیلی حسه بدیه.امیدوارم به راحتی این مرحله سخت رو پشت سر بذارید و نه شما و نه آریام جونم خیلی اذیت نشین. یادمه اولین شبی که آریان رو بدون شیر خوابوندم کلی گریه کردم.
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 15:24
آخـــــــــــــــــِی...نازی لباسای نازشو...
آزاده مامان هانا
20 اردیبهشت 92 20:27
ای جووووووووووووووووونم قربون دل مهربونت بشم من. خوش به حالت که خودت شیر دادی به گل پسری و هیچ وقت حسرت نمیخووری... روزت مبارک دوستم با تاخیییییییییییییییر دلم براتون تنگ شده بود
مهدیه ( مادر دختری)
16 آذر 92 11:28
این مطلب تون که مال 29 فروردین 92 هست خیلی دلگیر بود. به این فکر کردم که چنین روزی برای من هم میرسه و چقدر سخت خواهد بود! از همین حالا سخته. چه رسد به اینکه بخوام اون روز رو ببینم او ن حس رو تجربه کنم!