روزهای سخت
روزهای بعد از گرفتن از شیر، روزهای سختی بود...برای همه ما. تو فقط بهانه گیری کردی و سر هر چیزی لجباز شدی، حتی برای پارک رفتن و لباس پوشیدن. تا چیزی بر خلاف خواسته ات میشد، جیغ میزدی. هر کسی تو این روزها دیدت، تعجب میکرد از کارهات. از صبح که بیدار میشدی، گریه میکردی و میخواستی تو بغلم باشی تا شب. بیشتر وقتها همراه بابا تو سایت گوگل (یا به قول خودت گوگول) عکسهای angry bird پیدا میکردی و این تنها لحظاتی بود که آروم بودی. از همه بدتر اینکه اصلا غذا نمیخوردی، حتی میوه هایی که دوست داشتی. وقتی برای چک آپ رفتیم دکتر، برخلاف همیشه که قد و وزنت مناسب بود، کمبود وزن داشتی و من خودم رو مقصر میدونستم....شبها اونقدر برات کتاب داستان و شعر میخوندم که خوذم از خستگی خوابم میبرد. چند تا داستان هم از angry bird ساختم و برات گفتم که خیلی خوشت اومد و هنوزم هر شب یه داستان از اونها میخونم.
گاهی از کارهات اونقدر کلافه و عصبانی میشدم که گریه ام میگرفت اما دلمم برات میسوخت. وقتی با اون دو تا چشم سیاه و گرد شده ات، نگاهم میکردی و خودت رو بهم میچسبوندی، دلم میخواست هر کاری میشه برات انجام بدم تا تو عزیز دلم، اذیت نشی. این چند روز به اندازه دو سال گریه کردی و بیشتر وقتها چشمهات خیس بود...
بالاخره بعد از حدود دو هفته آرومتر شدی و دست از گریه و لجبازی برداشتی. مامان هم موفق شد با کمک عکس خرگوش رو بسته جرقه و عکس گاو رو بطری شیر، برای صبحانه ات تنوعی ایجاد کنه که خوشبختانه خیلی هم خوشت اومد و حالا خودت در یخچال رو باز میکنی و شیر میخوای. گاهی هم عصرها شیر و جرقه (خودت میگی جقله) میخوری (بهت گفتم اینها رو خرگوشی و خانم گاوه برات آوردند تا بخوری و مثل angry bird قوی بشی، تو هم به عشق اونها هر کاری میکنی).
پسرک عزیزم، دوستت دارم و بدون که به مامان هم خیلی سخت گذشت، خیلی بیشتر از تو. اما خوشحالم که این کابوس هم تموم شد و تو وارد مرحله جدید و قشنگی از زندگیت شدی...
عکسها مال این روزها نیست...گذاشتم حالت یه کم بهتر بشه تا حال و حوصله عکس انداختن داشته باشی