چهره جدید آریام
این روزها بازیهات کاملا پسرونه شده و دیگه سراغ عروسکهای مورد علاقه ات نمیری....از صبح که بیدار میشی ماشین بازی میکنی تا شب. یا همه رو پشت سر هم قطار میکنی، یا از تونل رد میکنی( پدر بزرگت برات یه لوله پلیکا آورده که تونل ماشینهات شده و تو ساعتها باهاش سرگرمی البته به شرطی که کسی ماشینهای ریخته شده رو برات جمع کنه) و یا همه رو میذاری روی هم (خودت میگی کله) و با توپ میزنی.
حرف زدنت به حالت انفجاری پیشرفت کرده. اصطلاح come on رو یاد گرفتی و خیلی به موقع ازش استفاده میکنی، مثلا اگر صدام کنی و دیر بیام، میگی مامان بیا...come on! وقت خداحافظی هم میگی "سی یو" و اونقدر این کلمه رو با مزه ادا میکنی که خودم دلم میخواد حسابی بوست کنم...حرف "ر" رو "ل" تلفظ میکنی و من عاشق این هستم که میگی بلو (برو). البته یه چیزهایی میگی خاص خودت.مثلا ما میگیم ماشینهات و یا کارتهای بازیت رو جمع کن...تو هم میگی ماشینهات، کارتهات (منظورت، ماشینهام و ...هست). این کلمات هم ساخته خودت هستند:
پینگیلی=پرتقال....ایتاما=اسمارتیز.....انگ=هندونه.....بامبا=ماشین.....مامبا=پلو
در حال حاضر دو مورد آخر اصلاح شدند و درست ادا میکنی. اینجوری هم میشماری: یت، دو، سه، چادال، پنج، شیش، هف، هچ (همیشه جا میندازی)، نه، ده
از اسمارتیز و پاستیل بدجوری خوشت اومده و تقریبا هر روز یه بسته از هر کدوم رو نوش جان میکنی. بین غذاها هم سبزی پلو با ماهی (فقط ماهی سفید) و کباب ماهیتابه ای رو بیشتر از بقیه دوست داری و روزهایی که اینها ناهار یا شام باشند، من یه نفس راحت میکشم. فلفل دلمه، سیب و هندونه هم میوه های مورد علاقه ات هستند.
روز دوم خرداد هم برای اولین بار رفتی آرایشگاه و برخلاف تصور ما اونقدر ساکت و آروم نشستی که آقای آرایشگر هم تعجب کرده بود. البته برچسبهای angry bird که از اول کار به عنوان جایزه بهت داده شد، خیلی موثر بودند. من هم باید یه تشکر خاص داشته باشم از angry bird که همه جا به دادم میرسند. هنوزم بازی و عکسهای اونها تو سایت گوگل در ردیف اول سرگرمیهات هستند.
چند وقتی هست که یه بلال فروش میاد پارکی که واسه بازی میریم. تو امسال بلال رو هم تجربه کردی و خوشت اومد. حالا پارک رفتنهای ما شده واسه بلال و پرت کردن کاج تو آب. شاید پنج دقیقه هم سراغ تاب و سرسره نری. اگه تو خونه برات بلال بپزم نمیخوری، دوست داری تو پارک روی صندلی بشینی و بلال بخوری. بعد از حمام هم عاشق ماساژ هستی...تا موهات رو خشک میکنم، به پشت میخوابی و میگی "ماتال".
شبها وقت خواب، چند تا کتاب میاری واسه خوندن و خدا نکنه که تو اون کتابها "دزده و مرغ فلفلی" هم باشه که همه رو حفظی و نمیشه حتی یه صفحه رو جا انداخت! کتاب لالایی شیمو هم شده پای ثابت هر شب. خودت قبل از خواب، تمام کارهای شیمو رو انجام میدی و وقتی این کتاب تموم میشه، تو هم دیگه لالا میکنی. و مهمتر از همه اینکه برای همیشه با پوشک خداحافظی کردی. البته قبل از عید، حتی وقتی میرفتیم بیرون هم پوشک نداشتی و فقط مونده بود پوشک شب تا صبح که اونهم همیشه خشک میموند و تقریبا چند روز بعد از تولدت ازش خلاص شدی....(بخشی از نوشته های این پست باید تو پست قبلی نوشته میشد که ناراحتیهای تو اجازه نوشتن نداد، چهارم خرداد 92).