گله دارم...
تو تعطیلات تاسوعا و عاشورا، آریام تب کرد و ما از ترس تشنج، نفهمیدیم که چه جوری خودمون رو برسونیم بیمارستان فوق تخصصی کودکان تهران...شب اول دکتر گفت یه سرماخوردگی ساده است و با یه آمپول دگزا و یه آنتی بیوتیک خارجی(که بعدا دیدیم دست همه هست) ما رو راهی کردند...فردا شب دوباره آریام تب کرد و ما دوباره رفتیم بیمارستان...تبش واسه سومین روز چهل درجه بود و آقای دکتر متخصص بدون معاینه، فقط یه آزمایش خون داد که سه ساعت بعد، جوابش حاضر میشد...بماند که خانمهای پرستار با چه لحنی جواب میدادند و برخورد میکردند...واسه سرم زدن هم ما رو از اتاق بیرون کردند و چهار نفری داشتند سرم وصل میکردند...صدای گریه و جیغهای آریام میومد و ما هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم....چند جای دستش رو سوراخ کردند و آخر هم با دعوا و شکایت ما، بالاخره خانم سرپرستار اومد و سرم رو وصل کرد...خدا میدونه که اون شب به ما چه گذشت....جواب آزمایش خوب بود و ساعت شش صبح، آریام رو مرخص کردند و ما همون روز رفتیم دکتر خودش که متاسفانه روزهای تعطیل در دسترس نیست...دکتر گفت برونشیت شدیده و ریه های آریام عفونت کرده و باید بستری میموند...گفتم با چه تشخیصی؟با تشخیص سرماخوردگی؟!من موندم که اگه این دکتر نبود و با تشخیص درست و داروی مناسب، تب آریام قطع نمیشد...ما الان کجا بودیم و چیکار میکردیم....
خدایا تو این شرایط و اوضاع و احوال فقط خودت میتونی حافظ و نگهدار همه بچه هایی باشی که شاد بودن و سالم زندگی کردن، اولین حقشونه...یه روز، بعد از اینکه حالت بهتر شده بود، من از اضطراب و ناراحتی روزهای گذشته، دیگه بغضم ترکید و زدم زیر گریه...اومدی دستهات رو دور گردنم حلقه کردی و گفتی عزیزم گریه نکن...دستمال بیارم، اشکهات رو پاک کنی، گریه ات بیاد پایین...فقط خدا فهمید که من چه حالی شدم!