تعطیلات نوروز1393
امسال برای عکس گرفتن با سفره هفت سین هیجان زیادی داشتی اما در عمل حواست فقط به سماق بود و تنها بخش جالب سفره، سماق بود و انگشتی که سماقی میشد...
مثل سال گذشته، امسال هم رفتیم رامسر و کل تعطیلات اونجا بودیم. هوا خیلی گرم نبود و نمیشد راحت بیرون رفت و گشت. اما هر روزی که آفتابی بود، رفتیم کنار دریا و شهربازی و تو حسابی بهت خوش گذشت، از بس سنگ انداختی تو دریا و به قول خودت بپر بپر کردی تو زمین بازی.
پارسال حاضر نبودی یک دقیقه سوار این ماشینهای بازی بشی، اما امسال ازشون جدا نمیشدی
مشتری هر روز بپر بپر به قول خودت
اینجا هم ناراحتی چون چند لحظه برای گرفتن عکس ایستادی و نمیتونی سنگ پرت کنی تو دریا
هر جا برای عید دیدنی میرفتیم، یکی دوتایی بچه بود و تو سرگرم بازی میشدی و به دختر بچه ها هم میگفتی دخترم! بیشتر دوست داشتی با بچه های بزرگتر از خودت بازی کنی و موقع خداحافظی میگفتی با دوستهام خداحافظی کنم و بیام...
تعطیلات خوبی بود و به همه خیلی خوش گذشت، چون وجود مهربون و شیرین زبونیهای تو، گرمای خاصی به دور هم بودنهامون میداد و تو هم از اینکه همه کنارت بودند، خوشحال و راضی بودی. روز سیزده بدر هم رفتیم اردو و خوشبختانه هوا عالی بود (از کتاب پو یاد گرفته بودی و میگفتی بریم اردو). مثل پو و دوستهاش، چادر زدیم و آتش روشن کردیم و به جای عسل و کلوچه ذرت، کباب خوردیم...اسب سواری کردی و با هر کسی که تونستی، رفتی گردش تا ببینی جاهای دیگه چه خبره...تو راه برگشت خوابیدی و اونقدر خسته بودی که با صندلی ماشین بردیمت خونه و یک ساعتی همون جوری خوابیدی...
نقشه میکشیدی برای پرتاب سنگ تو رودخونه
یه گل بنفش کوچولو آوردی و گفتی مامان از گلم عکس بگیر