یلدا
شب یلدا هم از راه رسید. شبی که همه دوستش دارند و برای کنار هم بودن تو این شب، خیلی کارها میکنند. این سومین یلدایی که تو هم با ما هستی. البته سال اول تو دل مامان بودی. اما واسه ما فرقی نمیکنه. از وقتی قلب کوچولوت شروع به تپیدن کرد، تو دیگه عضوی از خانواده ما شدی.
و اما من که عاشق این یلداهای با تو بودن شدم. حالا یک دقیقه بیشتر از هر وقتی میتونم ببینمت. تو آغوش بگیرمت و نوازشت کنم. دستهای نرم و کوچولوت رو تو دست بگیرم و باهات درد و دل کنم. میتونم یک دقیقه بیشتر از همیشه یه نفس عمیق بکشم تو هوایی که از عطر تنت پر شده. میتونم یک دقیقه بیشتر خدای بزرگ رو شاکر باشم که فرزندی سالم و مهربون به ما هدیه داده.
برای من کاش هر فصل که نه....هر ماه و بهتر، هر هفته یک شب یلدایی بود تا تمام این یک دقیقه بیشترها رو جمع کنم تو صندوقچه دلم، واسه وقتهای دلتنگی. واسه اون روزهایی که همه ثانیه های عمر کنارم نیستی. اونوقت میتونم هر وقت دلم گرفت، از این دقیقه های بیشتر بردارم و یه دل سیر تماشایت کنم. پسرم اونقدر دوستت دارم که حتی یک دقیقه بیشتر با تو بودن، برایم به اندازه یک دنیا عزیز و خواستنی میشه.