آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

خستگی آریام شیطون

پسر خوشگل و شیطونم، وقتی صبح ساعت هشت از خواب بیدار میشی و فقط میخوای بازی کنی و با روروکت تند تند میری اینور و اونور و تا شب خیلی بخوابی یک ساعت هم نمیشه، ساعت نه نشده اینجوری از خستگی بیهوش میشی. مامان و بابا دلشون میخواست با همین حالتی که خوابیدی، محکم بغلت کنند و فشار و ماچ محکم.... ...
7 ارديبهشت 1392

اولین بهار زندگی

آریام قشنگم، پسر عزیزم، مامان و بابا سیصد و شصت و پنج روز بی تکرار رو در کنارت سپری کردند. تو سالی که گذشت، همراهت بزرگ شدند و چیزهای زیادی تجربه کردند و یاد گرفتند. تک تک لحظه های با هم بودنمون خاطره های دلنشینی شد که مامان اونها رو برات ثبت کرده تا وقتی بزرگ شدی، بخونی و بدونی که وجودت چقدر زندگی ما رو تغییر داد و عشق و محبت و مهربونی به ما بخشید. سال گذشته روز ٢٨ فروردین ماه ساعت شش و نیم صبح رفتیم بیمارستان و از هیجان نمیدونستیم کجاییم و دلمون میخواست زمان زودتر بگذره تا پسر عزیزمون رو در آغوش بگبربم....امسال از بس شیطونی کردی نفهمیدیم چه جوری کارها رو انجام بدیم و کی جشن تولدت تموم شد. خدایا شکرت میکنیم به خاطر پسر سالم و مهربونی که به...
7 ارديبهشت 1392

دد جوجو لالا

پسر خوشگلم بالاخره همه چیز برای یه گردش درست و حسابی تو پارک رو به راه شد و جمعه سه تایی رفتیم پارک ساعی. عزیز دلم، با کمک سی دی های انیشتن کوچولو تونستی کلی جوجو ببینی و بشناسی. به خاطر همین تا مرغ و خروس و اردکها رو دیدی شروع کردی به ق ق کردن و میخواستی اونها رو بگیری. ق یعنی قوقولی، یعنی قدقدا و یعنی صدای اردک. اما جالب تر از همه طوطیها بودند که با دیدنشون شروع کردی به خوندن شعر کارتون ریو که صبح و ظهر و شب باید ببینی تا غذا بخوری. گرچه دیدن پرنده ها از بین حفاظهای آهنی خیلی سخت بود اما تو با دقت به همه طوطیها نگاه میکردی و دوست داشتی بری تو قفس. فکر میکنم خیلی لذت بردی و بهت خیلی خوش گذشت...
7 ارديبهشت 1392

عکسهای یک سالگی

این هم چند تا از عکسهای یک سالگی قند عسل ما. البته بماند که مثل دفعه قبل تا آقای عکاس میخواست شروع کنه به عکس گرفتن، زدی زیر گریه و یک ساعتی مامان و بابا تلاش کردند تا تو آروم شدی و رضایت دادی که ازت عکس بگیرند. امیدوارم سال دیگه فقط بخندی عزیز دلم. ...
7 ارديبهشت 1392

سرسره بازی

هفته آخر اردیبهشت ماه برای خداحافظی رفته بودیم رامسر و یه سر هم به جشنواره غذاهای محلی تو تله کابین رامسر زدیم. اونجا چند نفر لباس دلقک و خرگوش پوشیده بودند. تو هم داشتی بهشون نگاه میکردی که یه مرتبه یکیشون پرید جلو و با دست زد پشتت. تو آنچنان ترسیدی و زدی زیر گریه که ما مجبور شدیم از اونجا بریم بیرون. برای اینکه حال و هوات عوض بشه، رفتیم زمین بازی و گذاشتیمت رو سرسره. اول یه کم شک داشتی و نمیدونستی چیه ولی بعدش اونقدر خوشت اومد که دیگه به ما اجازه نمیدادی مواظبت باشیم. صد دفعه گذاشتیمت بالا و سر خوردی و باز هم میخواستی. خیلی خوش گذروندی و ما هم از دیدن شور و شوق کودکانه و خنده های شیرینت لذت بردیم. ...
7 ارديبهشت 1392

بیسکوئیت مادر

پسر عزیزم از اولین باری که بهت فیرینی دادم چند روزی گذشت و تو هنوز به طعمش عادت نکردی و به زور میخوری. واسه همین مامان رفت سراغ بیسکوئیت مادر با چایی کمرنگ. البته نمیدونم کارم درست بود یا نه چون از دکترت نپرسیدم. اما اشتیاق تو برای خوردن، نشون داد که خیلی هم اشتباه نکردم. اونقدر از این ترکیب خوشت اومده که اگر یک ثانیه معطل کنم، جیغ میزنی و اعتراض میکنی. البته مامانت هم هنوز عاشق بیسکوئیت مادره و همیشه تو خوردنش همراهیت میکنه.
7 ارديبهشت 1392

چهارشنبه سوری

آریام فسقلی بالاخره تو هم اولین چهارشنبه سوری رو تجربه کردی. یکی از همسایه های مهربون تدارک یه چهارشنبه سوری خوب رو دیده بود. بابا و مامان و پسر از روی آتیش پریدیم و شعر زردی تو از من، سرخی من از تو رو خوندیم. میخواستیم چند تا عکس هم ازت بگیریم که متاسفانه صدای بلند فشفشه و ترقه ناراحتت کرد و ما مجبور شدیم سریع برگردیم خونه. اما به هر حال از روی آتیش پریدیم و تو هم مونده بودی که ما داریم چیکار میکنیم....   ...
7 ارديبهشت 1392