نوروز 1394
امسال لحظه تحویل سال، ساعت دو و پانزده دقیقه نیمه شب بود. ساعت یازده شب از خستگی و انتظار خوابت برد. منتظر بهار خانوم بودی که بیاد و همه جا رو سبز کنه و عمو نوروز که عیدیهات رو بیاره، چون ما بهت گفته بودیم وقتی بهار بیاد، عمو نوروز هم میاد و برای همه بچه ها عیدی میاره. اونقدر پرسیدی پس کی عید میشه و کی بهار و عمو نوروز میان که خسته شدی و نشد که سر سفره هفت سین کنار ما باشی. جات خیلی خالی بود پسر مهربونم. در عوض مامان و بابا از صمیم قلب و با تمام وجود برات دعا کردند که همیشه شاد و سلامت باشی! صبح اولین روز بهار، تا چشم باز کردی پرسیدی بالاخره بهار اومد؟ و با عجله رفتی سراغ عیدیهات. یه سری لگوی جدید از طرف مامان، دو تا شمشیر و یه خوک سبز گن...
نویسنده :
مامانی
9:58