آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

این پائیز زیبا

بعضی وقتها یه کارایی میکنی که ما واقعا نمیدونیم چی باید بگیم....اصلا فکر نمیکردم چیزی بتونه برای یک دقیقه هم تو رو یه جا بند کنه...اما کلیپ اعجاز این کار رو کرد. طوریکه تو تمام مدت چهار دقیقه، در هر حالتی باشی، همون جوری میخکوب میشی و تکون نمیخوری. ما موندیم از این آهنگ غمگین و شعر سنگین، چی میفهمی؟؟؟ تو پست قبلی یادم رفت بگم که از پانزدهم آبانماه، شیر شب تا صبحت رو قطع کردم...شب اول خیلی گریه کردی. خودم هم خیلی ناراحت بودم. اما باید این کار انجام میشد، فقط به خاطر دندونهات. اونقدر به این مساله حساس شدم که هر بچه ای رو ببینم، اول به دندونهاش نگاه میکنم. از شب دوم فقط بهانه گرفتی و با نوشیدن آب، آروم شدی. باورم نمیشه....اما خیلی زود...
14 آذر 1391

واکسن هجده ماهگی

اولین روز آبانماه، با کلی اضطراب و نگرانی، رفتیم واسه واکسن هجده ماهگیت که شده بود واسه ما یه کار وحشتناک از بس همه میگفتند درد داره...تب داره و همین هم شد. تا وارد بیمارستان شدیم با دیدن خانمهای پرستار و لباس سفیدشون شروع کردی به بهانه گیری و فقط به در خروجی اشاره میکردی. اول دستت و بعد هم اون پای کوچولوت...دلمون کباب شد و چاره هم نداشتیم. تا سوار ماشین شدیم و شیر خوردی، آروم شدی. اما از عصر شروع شد...تب و دردی که باعث شد با هر حرکتی بزنی زیر گریه و نتونی قدم از قدم برداری. تمام شب تکیه دادی به یه بالشت و هیچی هم نخوردی. خونه ساکت بود و دلگیر...عزیز دلم میدونی که ما دلمون میخواد تو همیشه سرحال باشی و شیطنت کنی...پس بلند شو و مثل ...
6 آذر 1391

وقتی میدوی، تمام وجودم زمین زیر پایت میشود

عاشق فضای باز و آزادی...دوست داری بدوی و کسی هم مواظبت نباشه...میدوی و زیر چشمی ما رو نگاه میکنی تا دنبالت کنیم و تو فرار کنی. اونوقت ذوق میکنی و غش غش میخندی. وقتی برای اولین بار واسه سه چرخه بازی بردیمت پارک ملت، دلت میخواست با تمام سرعتی که میشه، حرکت کنی. بعد هم بدون سه چرخه، دویدی طوریکه ما هم مجبور شدیم پا به پا، دنبالت بدویم. همه جا رو امتحان کردی...سربالایی، سرازیری، چمنهای خیس پارک...با کودکیهای تو، ما هم دوباره کودک شدیم... ...
3 آذر 1391

کودکانه

هفته گذشته روزهای خونه موندن و بیرون نرفتن بود و خدا میدونه چقدر سخت گذشت چون تو عاشق فضای آزادی برای دویدن و بازی کردن و محاله که چند دقیقه یه جا بند بشی. تو این چند روز تا جائیکه میشد بازی کردیم و خندیدیم، کتاب خوندیم و با تمام آهنگها و تیتراژهای مورد علاقه ات رقصیدیم. نمایش عروسکی داشتیم با قصه حسنی نگو یه دسته گل، حسنی ما یه بره داشت و مهمونهای ناخونده. اول مامان هم میخوند و هم اجرا میکرد...بعد خودت یاد گرفتی و اجرا میکردی. هنوزم بین عروسکهای جدید و قدیمت، الاغ یا به قول خودت اک رو از همه بیشتر دوست داری و واسه هر کاری اونهم باید باشه...واسه غذا خوردن، رقصیدن، خوابیدن و واسه تمام لحظه های شادی و ناراحتی. کارتهای بن بن بن ...
1 آذر 1391

14 ماهه شدی آقا پسری

یه روزی وقتی تو تختت بودی، خیالم راحت بود که هیچ خطری تهدیدت نمیکنه چون یا مشغول خوردن و مکیدن انگشتهای کوچولوت بودی یا با آویز موزیکال بالای سرت سرگرم بازی...اما حالا یک لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، قدم به قدم میای. همیشه کنارمی. وابسته شدی و تنهایی رو نمیخوای حتی برای دیدن کارتون. بیشتر وقتها دستهای کوچولوت رو به سمتم دراز میکنی و با خواستنی کودکانه، آغوشم رو میخوای و تشکرت برای من احساس گرمی صورت قشنگت روی گونه هام و دستهای مهربونی که دور گردنم حلقه میشه. بینهایت شیطون و بازیگوش شدی و عاشق راه رفتنی.  بارها زمین خوردی و چند بار هم از لبهای قشنگت خون اومد، اما اون...
28 آبان 1391

16 ماه شدی پسر قشنگم

16 ماهه شدی عزیزم و اونقدر کنار تو به ما خوش میگذره که متوجه گذشت زمان نمیشیم. بزرگتر شدی و عاقلتر. دیگه معنی حرفها و رفتارهای ما رو خوب متوجه میشی. گاهی بدجوری لجبازی میکنی و با عصبانیت هر چی دستت باشه، پرت میکنی. اما بلافاصله میای و ما رو میبوسی(فکر کنم میخوای عذر خواهی کنی). بوسیدنت هم تغییر کرده و من و بابا مسابقه داریم واسه این بوسه هات. هنوزم برای غذا خوردن باید هزار جور ترفند بزنم و همه میوه ها به جز خیار پوره میشن تا بخوری. بعد از کارتون میکی موس و ریو و فیلم تولدت، حالا نوبت گلنار رسیده و پنگول. نمیدونم از چیه این پنگول خوشت اومده و بهش میگی گاگا. آهنگ بعد از نسترن و شاه دیوونه های سینا حجازی هم شدن تنها آهنگهای مجاز تو ماشین...
28 آبان 1391

جشنواره میکی موس

پسر عزیزم، ما باز هم اومدیم مالزی اما این بار تو نسبت به دفعه قبل بزرگتر شدی و اتفاقات اطرافت رو خیلی بهتر درک میکنی. ما هم سعی میکنیم اینجا بهت خیلی خوش بگذره و خاطرات خوبی تو ذهنت نقش ببنده. به خاطر علاقه زیادت به کارتون میکی موس، بردیمت جشنواره مجسمه های این موش کوچولوی دوست داشتنی. تو هم با دیدن مجسمه های بزرگ و صدای موسیقی هیجان زده شده بودی و نمیدونستی میخوای چیکار کنی. کنار هر کدوم از مجسمه ها که نشستی، اونقدر شیطنت و شیرین کاری کردی که همه میخواستند باهات عکس بگیرند اما خبر نداشتند که پسر فسقلی ما از عکس و دوربین فراری هست.         ...
13 مهر 1391

پارک پرنده

پارک پرنده های کوالالامپور یه جای عالی و بی نظیر بود. برخلاف پارکهای دیگه، پرنده ها تو این پارک کاملا آزاد بودند و میشد از نزدیک اونها رو دید. عزیزم، تو هم با دیدن پرنده هایی که کنارت راه میرفتند و یا بالای سرت پرواز میکردند، ذوق زده شده بودی و دائم میگفتی اک (به همه جور پرنده میگی اک). البته گرمای هوا و زمان زیاد گشتن، یه کم خسته و کلافه ات کرده بود اما پسر خیلی خوبی بودی و تا آخر ما رو همراهی کردی. خوشحالم که بهت خوش گذشت عزیز دلم (دهم خرداد 91).  اولین برخورد آریام با پرنده ها از نوع نزدیک  این طاووس هم آریام جون رو همراهی میکرد  اینجا دیگه آریام کوچولو داشت گرمازده م...
13 مهر 1391